خیلیییییییییییییییییییی دوستون داشتم اومدم براتون یه پارت
خیلیییییییییییییییییییی دوستون داشتم اومدم براتون یه پارت دیگه بزارم🫂✨
عشق ابدی پارت ۹۹
ویو کوک
- ها؟؟؟
کوک : خودت میگی جیمین بفهمه جرتون میده ، بعد الان رو میکنی؟(تند و حرصی)
جین : از دهنم پرید .
کوک : جون عمت
جین : عمه ندارم
کوک : جون خالت
جین : خاله ندارم
کوک : مامان بابات تک فرزندن؟! :/
جین : نه دایی و عمو دارم ¯\_(ツ)_/¯
یانگ : ای ول کنید دیگه . عمو عمه خاله دایی. تهیونگ شی پاشو . مرخص شدی پاشو باید بریم .
نامجون : تهیونگ؟ ... تهیونگ!(آخرش بلند)
ته : چی؟ بله؟! ها؟(گیج)
خنده ام گرفته بود از قیافه اش و گیجیش
یونگی خنده تو گلویی کرد و گفت
+ میگه پاشو . مرخص شدی
ته : عه واقعا!! بریم
- کجا ؟ نکنه میخوای با لباس بیمارستان بیای!؟
ته : عههههه . خب برید بیرون لباسم رو عوض کنم ...
جیهوپ : بمونم کمکت؟
ته : نه...یعنی آره... اگر میشه(لبخند مصنوعی)
جیهوپ : باشه(خنده)
نمیدونم چرا ولی حرصم گرفته بود از اینکه گذاشت جیهوپ بمونه تو پیشش. لعنت
با حرص و جدیت اول از رفتم بیرون و منتظر شدم تا پسرا بیان
کوک : بچه ها من دیگه برمیگردم .
+ چی؟ یعنی چی!؟
کوک : حالا که تهیونگ هم مرخص شد . منو میرم خونه خودم ، فعلا حوصله هیچکس رو ندارم.
- حتی تهیونگ؟
کوک : اون متفا... چیز...یعنی ، یعنی هیچکس دیگه ..(هل)
وای ، چه سوتی بود دادمممم
لعنت بهت . بدون توجه به پسرا دوییدم سمت پله ها و رفتم پایین
میدونستم الان جیمین و یونگی سوژه ام میکنن. ولی امیدوارم چیزی نگن به کسی
بیخیال سوار موتورم شدم و کلاهم رو سرم کردم .
داشتم راه میوفتادم که یه نامه رو دسته دیدم
تعجب کرده بودم . کلاه رو در آوردم و نامه رو خوندم
" سلام به جونگ کوک عزیزم . نمیدونم چرا ، اما انگار دست تقدیر بر این بود که توی بیمارستان ببینمت . خیلی دلتنگت شدم نازنینم. امیدوارم بدونی چقدر دیدنت برام لذت بخش بود ؛ با تمام وجودم دوست دارم "
نمیتونستم بفهمم نامه از کیه . تا چند مین همونجا رو متور خشکم زده بود ...
سوالای توی ذهنم داشت مغزم رو ج.ر میداد
بین دو نفر شک زیادی داشتم . یا لایا بوده ، یا....
عشق ابدی پارت ۹۹
ویو کوک
- ها؟؟؟
کوک : خودت میگی جیمین بفهمه جرتون میده ، بعد الان رو میکنی؟(تند و حرصی)
جین : از دهنم پرید .
کوک : جون عمت
جین : عمه ندارم
کوک : جون خالت
جین : خاله ندارم
کوک : مامان بابات تک فرزندن؟! :/
جین : نه دایی و عمو دارم ¯\_(ツ)_/¯
یانگ : ای ول کنید دیگه . عمو عمه خاله دایی. تهیونگ شی پاشو . مرخص شدی پاشو باید بریم .
نامجون : تهیونگ؟ ... تهیونگ!(آخرش بلند)
ته : چی؟ بله؟! ها؟(گیج)
خنده ام گرفته بود از قیافه اش و گیجیش
یونگی خنده تو گلویی کرد و گفت
+ میگه پاشو . مرخص شدی
ته : عه واقعا!! بریم
- کجا ؟ نکنه میخوای با لباس بیمارستان بیای!؟
ته : عههههه . خب برید بیرون لباسم رو عوض کنم ...
جیهوپ : بمونم کمکت؟
ته : نه...یعنی آره... اگر میشه(لبخند مصنوعی)
جیهوپ : باشه(خنده)
نمیدونم چرا ولی حرصم گرفته بود از اینکه گذاشت جیهوپ بمونه تو پیشش. لعنت
با حرص و جدیت اول از رفتم بیرون و منتظر شدم تا پسرا بیان
کوک : بچه ها من دیگه برمیگردم .
+ چی؟ یعنی چی!؟
کوک : حالا که تهیونگ هم مرخص شد . منو میرم خونه خودم ، فعلا حوصله هیچکس رو ندارم.
- حتی تهیونگ؟
کوک : اون متفا... چیز...یعنی ، یعنی هیچکس دیگه ..(هل)
وای ، چه سوتی بود دادمممم
لعنت بهت . بدون توجه به پسرا دوییدم سمت پله ها و رفتم پایین
میدونستم الان جیمین و یونگی سوژه ام میکنن. ولی امیدوارم چیزی نگن به کسی
بیخیال سوار موتورم شدم و کلاهم رو سرم کردم .
داشتم راه میوفتادم که یه نامه رو دسته دیدم
تعجب کرده بودم . کلاه رو در آوردم و نامه رو خوندم
" سلام به جونگ کوک عزیزم . نمیدونم چرا ، اما انگار دست تقدیر بر این بود که توی بیمارستان ببینمت . خیلی دلتنگت شدم نازنینم. امیدوارم بدونی چقدر دیدنت برام لذت بخش بود ؛ با تمام وجودم دوست دارم "
نمیتونستم بفهمم نامه از کیه . تا چند مین همونجا رو متور خشکم زده بود ...
سوالای توی ذهنم داشت مغزم رو ج.ر میداد
بین دو نفر شک زیادی داشتم . یا لایا بوده ، یا....
۳.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.