کینه ایی🎧
کینه ایی🎧
Part:³⁶
تو همین فکرا بودم که دست دیانا تکدن خورد و گفت:
_ارسلان(بیحالی)
خیلی خوشحال شده بودم سریع رفتم بیرون
_دکتر دکتر زنم بهوش اومده اون حرف زد اون دستشو تکدن داد اون صورتشو سمتم کرد (با گریه)
دکترا رفتن داخل اتاقو ماعینش کردن
_تبریک میگم بهتون از دنیای نباتی اتصالتون قط شد یتونید ببینیدش
نیکا و مهدیس و پانیذ و محرا بو رضا و ممد و خودم رفتیم داخل(چقدر زیاد بودن بح بح😂💔)
دیانا رو تا تونستیم خنده اوردیم ولی جون زیادی نداشت و یک دفعه میرت و برمیگشت چون هنوز دنیای نباتی بهش اتصال داشت و تا شب تا بهتر بشه
_دیانا دیانا
_رفت
_کجا رفت ارسلان چرا چرت میگی
_رفت تو دنیای نباتی تو نمیدونی هنوز اتصالش قط نشده
_دیگه نمیتونم این وعضو تحمل کنم ارسلان
_مگه من میتونم که به من میگی من ۷ ماه ندارمش هفت ماه کنارش نخوابیدم هفت ماه بغلش نکردم(با داد)
_ولش کن ارسلان یه چیزی گفت دیگه
که دوباره دیانا از دنیا اومده بیرون
_حالت خوبه
_من بیهوش بودم ارسلان
_نه دورت بگردم تو دنیای نباتی بودی
این حرفو که بهش زدم یه اشک از چشش زد بیرون
_چرا گریه میکنی دورت بگردم
_باورم نمیشه من فکر کردم تازه خوابیدم دلم برای بغلت تنگ شده
با حرفش رومو انور کردمو از تو بخش بیرون اومدم و گریه کردم
محراب:
بعد از حرف دیانا نیکا و ارسلان گریه کردنو ارسلان از بخش رفت بیرون که دیانا گفت
_دیگه دوسم نداره
_چرا دوست داره ۷ ماه تو نیستی دیانا هفت ماه صداش نکردی
هفت ماه تو بیمارستانه و بیرون نرفته
که دیانا سرشو کرد انور و یه بیمارو دید
(بچه ها بیمار های دنیای نباتی یه بخش به خوصوص دارن که اگه رفتن تو دنیای نباتی میبرنش اونجا)
اون بیمار توی دنیای نباتی بودو دیانا بهش زل زده بود
پانیذ:به چی نگاه میکنی
_یعنی من تو اون دنیا بودم اینجوری بودن
نیکا:اره دورت بگردم ولی خوب شدی
دیانا همونجور زول زده بود به اون بیماره
............
Part:³⁶
تو همین فکرا بودم که دست دیانا تکدن خورد و گفت:
_ارسلان(بیحالی)
خیلی خوشحال شده بودم سریع رفتم بیرون
_دکتر دکتر زنم بهوش اومده اون حرف زد اون دستشو تکدن داد اون صورتشو سمتم کرد (با گریه)
دکترا رفتن داخل اتاقو ماعینش کردن
_تبریک میگم بهتون از دنیای نباتی اتصالتون قط شد یتونید ببینیدش
نیکا و مهدیس و پانیذ و محرا بو رضا و ممد و خودم رفتیم داخل(چقدر زیاد بودن بح بح😂💔)
دیانا رو تا تونستیم خنده اوردیم ولی جون زیادی نداشت و یک دفعه میرت و برمیگشت چون هنوز دنیای نباتی بهش اتصال داشت و تا شب تا بهتر بشه
_دیانا دیانا
_رفت
_کجا رفت ارسلان چرا چرت میگی
_رفت تو دنیای نباتی تو نمیدونی هنوز اتصالش قط نشده
_دیگه نمیتونم این وعضو تحمل کنم ارسلان
_مگه من میتونم که به من میگی من ۷ ماه ندارمش هفت ماه کنارش نخوابیدم هفت ماه بغلش نکردم(با داد)
_ولش کن ارسلان یه چیزی گفت دیگه
که دوباره دیانا از دنیا اومده بیرون
_حالت خوبه
_من بیهوش بودم ارسلان
_نه دورت بگردم تو دنیای نباتی بودی
این حرفو که بهش زدم یه اشک از چشش زد بیرون
_چرا گریه میکنی دورت بگردم
_باورم نمیشه من فکر کردم تازه خوابیدم دلم برای بغلت تنگ شده
با حرفش رومو انور کردمو از تو بخش بیرون اومدم و گریه کردم
محراب:
بعد از حرف دیانا نیکا و ارسلان گریه کردنو ارسلان از بخش رفت بیرون که دیانا گفت
_دیگه دوسم نداره
_چرا دوست داره ۷ ماه تو نیستی دیانا هفت ماه صداش نکردی
هفت ماه تو بیمارستانه و بیرون نرفته
که دیانا سرشو کرد انور و یه بیمارو دید
(بچه ها بیمار های دنیای نباتی یه بخش به خوصوص دارن که اگه رفتن تو دنیای نباتی میبرنش اونجا)
اون بیمار توی دنیای نباتی بودو دیانا بهش زل زده بود
پانیذ:به چی نگاه میکنی
_یعنی من تو اون دنیا بودم اینجوری بودن
نیکا:اره دورت بگردم ولی خوب شدی
دیانا همونجور زول زده بود به اون بیماره
............
۶.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.