رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ²⁸ ¤
_______________________________
عمارت این یوپ "
این یوپ : دونگ ووک جونگ سوک و مین هو زود وسایلاتونو جمع کنید باید بریم دنبال آماندا زودددددد
دونگ هیون توعم زود ببین میتونی رد آماندا رو بزنی زود باش فقط ،
مین هو همه وسایلای تیر اندازی تو آماده کن باید از دور حواست بهمون باشه وسایل هاتونو جمع کنید بریم
چانگ ووک توعم بیا ممکنه زخمی بدیم
جونگ سوک هم بیاد و فقط تیر اندازی کنه ولی کار اصلی رو تو خونه داره چون اون کسی که این کارو کرده قراره بد کشته بشه
منو دونگ ووک و جونگ سوک تیر اندازی میکنیم
بدویید بریم دیر شددددد
آرتمیس : این یوپ منم میام
این یوپ : اونجا اصلاااااا جای تو نیست بمون خونه اونجا خیلی خطرناکه
آرتمیس : نه .....
این یوپ : آرتمیس نمیشه الانم وقت لج کردن نیس دیر شد ، گفتم بمون خونه خدافظ
آرتمیس : خ ..... خدافظ
ویو " آرتمیس "
آخه چرا ، چرا خدایا چرا نمیزاری آماندا یکم روی خوشحالی رو ببینه
چرا نمیزاری خوشبخت باشه
چرا
اون کسی که این کارو کرده چقد عوضی بوده ( بغض سگی* )
من جز آماندا هیچ کسو ندارم ، حتی مامان بابامو هم توی یه تصادف وحشتناک از دست دادم
یه دونه مادر پدر هم نداریم دلمو بهش خوش کنم
بگم عیبی نداره
از دار دنیا یه مادر پدر دارم که همیشه پشتمه
چقد دلم هوای مامان بابامو کرده بود
با این که خیلی بچه بودم این اتفاق افتاد
من حتی مامانمو یادم نمیاد ، یادم نمیاد چه شکلی بود
انقد بچه بودم
از وقتی یادم میاد خونه پدر مادر ناتنیم بودم که اصنم منو دخترشون نمیدیدن ، اصلا توجهی بهم نمیکردن
من فک میکردم اونا پدر مادر واقعی من هستن ، ولی متوجه حقیقت شدم ، فهمیدم که چرا با من خوب رفتار نمیکنن
_______________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ²⁸ ¤
_______________________________
عمارت این یوپ "
این یوپ : دونگ ووک جونگ سوک و مین هو زود وسایلاتونو جمع کنید باید بریم دنبال آماندا زودددددد
دونگ هیون توعم زود ببین میتونی رد آماندا رو بزنی زود باش فقط ،
مین هو همه وسایلای تیر اندازی تو آماده کن باید از دور حواست بهمون باشه وسایل هاتونو جمع کنید بریم
چانگ ووک توعم بیا ممکنه زخمی بدیم
جونگ سوک هم بیاد و فقط تیر اندازی کنه ولی کار اصلی رو تو خونه داره چون اون کسی که این کارو کرده قراره بد کشته بشه
منو دونگ ووک و جونگ سوک تیر اندازی میکنیم
بدویید بریم دیر شددددد
آرتمیس : این یوپ منم میام
این یوپ : اونجا اصلاااااا جای تو نیست بمون خونه اونجا خیلی خطرناکه
آرتمیس : نه .....
این یوپ : آرتمیس نمیشه الانم وقت لج کردن نیس دیر شد ، گفتم بمون خونه خدافظ
آرتمیس : خ ..... خدافظ
ویو " آرتمیس "
آخه چرا ، چرا خدایا چرا نمیزاری آماندا یکم روی خوشحالی رو ببینه
چرا نمیزاری خوشبخت باشه
چرا
اون کسی که این کارو کرده چقد عوضی بوده ( بغض سگی* )
من جز آماندا هیچ کسو ندارم ، حتی مامان بابامو هم توی یه تصادف وحشتناک از دست دادم
یه دونه مادر پدر هم نداریم دلمو بهش خوش کنم
بگم عیبی نداره
از دار دنیا یه مادر پدر دارم که همیشه پشتمه
چقد دلم هوای مامان بابامو کرده بود
با این که خیلی بچه بودم این اتفاق افتاد
من حتی مامانمو یادم نمیاد ، یادم نمیاد چه شکلی بود
انقد بچه بودم
از وقتی یادم میاد خونه پدر مادر ناتنیم بودم که اصنم منو دخترشون نمیدیدن ، اصلا توجهی بهم نمیکردن
من فک میکردم اونا پدر مادر واقعی من هستن ، ولی متوجه حقیقت شدم ، فهمیدم که چرا با من خوب رفتار نمیکنن
_______________________________
۲.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.