فیک تهیونگ ( عشق ناشناس) پارت ۱۰
از زبان ا/ت
جونگ کوک. رو دیدم که گفت : دنبال این میگردی
بدو بدو رفتم ازش گرفتم گفتم : هی نصفه جونم کردی دسته تو چیکار میکنه
گفت : دختره ناشکر از خدات هم باشه که من پیدا کردم وگرنه قبرت کنده بود گفتم : خب حالا
گفت : تونستی برادرم و ببینی گفتم : آره ولی ملکه مادر اومد و نزاشت یکم بیشتر پیشش بمونم راستی تهیونگ به من گفته بود که مادرش مرده پس اون کیه که بهش میگن ملکه مادر ؟ گفت : درسته مادره تهیونگ مرده ولی اون مادر بزرگمه
گفتم : ولی خیلی جوونه ها گفت : آره خیلی به خودش میرسه
همینطوری مشغول حرف زدن بودیم که یه بانویی با کلی ندیمه پشته سرش اومد جونگ کوک فوراً منو کشید پشتش و به اون بانو تزییم کرد و گفت : مادر شما اینجا چیکار میکنین گفت : من اومدم ولیعهد رو ببینم
من که سرم پایین بود تشخیص دادم که اون ملکه مادره تهیونگه
رفت و یه نفس راحت کشیدم جونگ کوک گفت : هنوزم میخوای توی قصر بمونی ؟!
گفتم : تا موقعی که تهیونگ خوب بشه میمونم
گفت : باشه ولی نمیخواد مثل نگهبانا تا صبح بیدار باشی با من بیا
باهاش رفتم گفتم : کجا میریم گفت : به اقامتگاهم گفتم : اونجا چرا
گفت : تو به یه مخفی گاه نیاز داری همش که نمیتونی توی چشم باشی
رفتم به اقامتگاهش
گفت : تا موقعی که من نیومدم اینجا بمون الانم دیر وقته بهتره استراحت کنی
( فردا )
از زبان ا/ت
دیشب روی میز خوابم برده بود وقتی بیدار شدم کله بدنم درد میکرد
رفتم بیرون از نگهبان شنیدم که تهیونگ بهوش اومده آرههههه بهتره برم پیشش
رفتم سمته اقامتگاهش ولی خیلی شلوغ بود ملکه مادر ، ملکه حتی امپراتور هم بود به علاوه کلی نگهبان
وای خدااااا
برگشتم من تو این قصر به این بزرگی چیکار کنم خیلی خستم نمیدونم جونگ کوک هم کجاست هوفففف
داشتم برای خودم راه میرفتم سرمم هم پایین بود که خوردم به یه نفر وقتی سرم و آوردم بالا کوک بود الکی گفتم : آی آی آی سرم اوخ خیلی درد کرد
خم شد و نگام کرد گفت : سوسول گفتم : هی من اینقدر شجاع بودم که فرمانده ارتش شدم و رفتم جنگ گفت : برای همین الان اینجایی
باهم قدم میزدیم که جونگ کوک گفت : ا/ت تو باید فوراً برگردی به کشورت وایستادم و گفتم : چرا گفت : چون تو فقط باعث آسیب زدن به تهیونگ میشی خودت تو قصر بودی دیدی چقدر آشوب بود من میفهمم که چقدر عاشق تهیونگی اما بخاطره تهیونگ هم که شده بیخیالش شو
یکم که به حرفای جونگ کوک فکر کردم دیدم راست میگه من باعث همه اینام
گفتم : باشه میرم
برگشتم و از کوک دور شدم رفتم بیرون از قصر و برگشتم پیشه محافظم گفتم : امشب قراره از میرو بریم
از زبان تهیونگ
وقتی بهوش اومدم هیچی یادم نمیومد فقط کِتفَم درد میکرد پزشک همه چیز رو بهم گفت
امپراتور و بقیه اومدن دیدنم آخرین نفر جونگ کوک بود اومد داخل نشست گفتم....
جونگ کوک. رو دیدم که گفت : دنبال این میگردی
بدو بدو رفتم ازش گرفتم گفتم : هی نصفه جونم کردی دسته تو چیکار میکنه
گفت : دختره ناشکر از خدات هم باشه که من پیدا کردم وگرنه قبرت کنده بود گفتم : خب حالا
گفت : تونستی برادرم و ببینی گفتم : آره ولی ملکه مادر اومد و نزاشت یکم بیشتر پیشش بمونم راستی تهیونگ به من گفته بود که مادرش مرده پس اون کیه که بهش میگن ملکه مادر ؟ گفت : درسته مادره تهیونگ مرده ولی اون مادر بزرگمه
گفتم : ولی خیلی جوونه ها گفت : آره خیلی به خودش میرسه
همینطوری مشغول حرف زدن بودیم که یه بانویی با کلی ندیمه پشته سرش اومد جونگ کوک فوراً منو کشید پشتش و به اون بانو تزییم کرد و گفت : مادر شما اینجا چیکار میکنین گفت : من اومدم ولیعهد رو ببینم
من که سرم پایین بود تشخیص دادم که اون ملکه مادره تهیونگه
رفت و یه نفس راحت کشیدم جونگ کوک گفت : هنوزم میخوای توی قصر بمونی ؟!
گفتم : تا موقعی که تهیونگ خوب بشه میمونم
گفت : باشه ولی نمیخواد مثل نگهبانا تا صبح بیدار باشی با من بیا
باهاش رفتم گفتم : کجا میریم گفت : به اقامتگاهم گفتم : اونجا چرا
گفت : تو به یه مخفی گاه نیاز داری همش که نمیتونی توی چشم باشی
رفتم به اقامتگاهش
گفت : تا موقعی که من نیومدم اینجا بمون الانم دیر وقته بهتره استراحت کنی
( فردا )
از زبان ا/ت
دیشب روی میز خوابم برده بود وقتی بیدار شدم کله بدنم درد میکرد
رفتم بیرون از نگهبان شنیدم که تهیونگ بهوش اومده آرههههه بهتره برم پیشش
رفتم سمته اقامتگاهش ولی خیلی شلوغ بود ملکه مادر ، ملکه حتی امپراتور هم بود به علاوه کلی نگهبان
وای خدااااا
برگشتم من تو این قصر به این بزرگی چیکار کنم خیلی خستم نمیدونم جونگ کوک هم کجاست هوفففف
داشتم برای خودم راه میرفتم سرمم هم پایین بود که خوردم به یه نفر وقتی سرم و آوردم بالا کوک بود الکی گفتم : آی آی آی سرم اوخ خیلی درد کرد
خم شد و نگام کرد گفت : سوسول گفتم : هی من اینقدر شجاع بودم که فرمانده ارتش شدم و رفتم جنگ گفت : برای همین الان اینجایی
باهم قدم میزدیم که جونگ کوک گفت : ا/ت تو باید فوراً برگردی به کشورت وایستادم و گفتم : چرا گفت : چون تو فقط باعث آسیب زدن به تهیونگ میشی خودت تو قصر بودی دیدی چقدر آشوب بود من میفهمم که چقدر عاشق تهیونگی اما بخاطره تهیونگ هم که شده بیخیالش شو
یکم که به حرفای جونگ کوک فکر کردم دیدم راست میگه من باعث همه اینام
گفتم : باشه میرم
برگشتم و از کوک دور شدم رفتم بیرون از قصر و برگشتم پیشه محافظم گفتم : امشب قراره از میرو بریم
از زبان تهیونگ
وقتی بهوش اومدم هیچی یادم نمیومد فقط کِتفَم درد میکرد پزشک همه چیز رو بهم گفت
امپراتور و بقیه اومدن دیدنم آخرین نفر جونگ کوک بود اومد داخل نشست گفتم....
۹۲.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.