فیک کوک (*رز سیاه*)پارت 16
از زبان ا/ت :
جونگ کوک گفت : نظرت چیه از دلت در بیارم .
گفتم : تو شرکت آخه
گفت : نه دیگه اجازه میگیریم میریم .
گفتم : نه نه نمیش....
که دیدم رفت .آه دوباره خوشحال شدم و خنده ریزی کردم برگشتم به پنجره بزرگی که کل دیوار پشتمو گرفته بود به اپرتمانا نگاه کردم و منتظر جونگ کوک بود .
بعد چند دقیقه در اتاق باز شد و جونگ کوک از پشت بغلم کرد دستاشو دور کمرم حلقه کرد و چونشو گذاشت رو شونم و
گفت : شونه هات خیلی بیرونه هااا
گفتم : از الان دوست پسر نشو ارام ...
گفت : اههههه من الان می خوام .
گفتم : دوست پسر من شدن سخته فقط تو که نیستی .
گفت : اسم بده جنازونو تحویل بدم .
گفتم : نه ترو خدا قاتل نشو دیگه بعدشم تند میری لوسسس
گفت : خب دیگه بیا بریم سوار ماشین شیم .
دستمو گرفت و باهم رفتیم که دیدم توبا داره نگامون میکنه
محل ندادم و به راهمون ادامه دادم .
سوار ماشین کرد و گفت : خب خانم کوچولو کجا بریم .
گفتم : اولت من کوچولو نیستم دومن نمیدونم ..
گفت خب من یجا میبرمت
۰۰۰۰۰
جونگ کوک گفت : نظرت چیه از دلت در بیارم .
گفتم : تو شرکت آخه
گفت : نه دیگه اجازه میگیریم میریم .
گفتم : نه نه نمیش....
که دیدم رفت .آه دوباره خوشحال شدم و خنده ریزی کردم برگشتم به پنجره بزرگی که کل دیوار پشتمو گرفته بود به اپرتمانا نگاه کردم و منتظر جونگ کوک بود .
بعد چند دقیقه در اتاق باز شد و جونگ کوک از پشت بغلم کرد دستاشو دور کمرم حلقه کرد و چونشو گذاشت رو شونم و
گفت : شونه هات خیلی بیرونه هااا
گفتم : از الان دوست پسر نشو ارام ...
گفت : اههههه من الان می خوام .
گفتم : دوست پسر من شدن سخته فقط تو که نیستی .
گفت : اسم بده جنازونو تحویل بدم .
گفتم : نه ترو خدا قاتل نشو دیگه بعدشم تند میری لوسسس
گفت : خب دیگه بیا بریم سوار ماشین شیم .
دستمو گرفت و باهم رفتیم که دیدم توبا داره نگامون میکنه
محل ندادم و به راهمون ادامه دادم .
سوار ماشین کرد و گفت : خب خانم کوچولو کجا بریم .
گفتم : اولت من کوچولو نیستم دومن نمیدونم ..
گفت خب من یجا میبرمت
۰۰۰۰۰
۳.۸k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.