عاشق پسر عموم شدم پارت37
+(وقتی به هوش اومدم هوا تاریک بود پس شب شده بود همه جام درد میکرد زیر دلم به شدت می سوخت با هزار بد بختی پاشدم رفتم جلو آینه خدای من کوک با من چیکار کردی(گریه و جیغ) همه جام زخم و کبودی و خون بود با هزار بد بختی رفتم ح*موم وان و پر کردم و نشستم توش از درد جیغ می کشیدم و گریه میکردم و داد میزدم جونگ کوک
جئون جونگکوک ازت متنفرممممممم تو بخاطر اینکه نمیتونم حامله بشم این کارو باهام میکنی این اخلاق های سرد و کتک زدنات حرص ته که سرم خالی می کنی این بود تلاش کردنت .....بعد ح*موم اومدم بیرون لباسم رو پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم که صدای در اومد از ترس خودمو به خواب زدم که یه صدای میومد پاشدم یه کم از درو باز کردم خدای من چشمام پراز اشک شد کوک داشت یکی رو می بو*سید و همینطور که میو مدن لباس هاشون رو در میان*وردن و داشتن میومدن سمت اتاق که زود درو قفل کردم و نشستم پشت در و با دستم دهنمو گرفتم که صدام در نیاد چند بارد دستگیره درو فشار دادن که باز نمیشد صداشون رو میشنیدم)
؛ددی این در قفله
_بریم اتاق کناری
+(صدای در اومد که رفتن اتاق کناری) آه لعنت بهت کوک لعنت اینبار دیگه نمی بخشمت(گریه)
(چمدونمو در آوردم همه لباس هامو توش گزاشتم لباس بیرون پوشیدم آروم رفتم سمت اتاق شون و همینطوری اشک میریختم صدای نمیومد آروم یکم در رو باز کردم ل*خت تو بغل هم خوابیده بودن آروم زمزمه کردم)
+ازت متنفرم
(رفتم بیرون اینقدر عصبی بودم که نمی خواستم کسی رو ببینم نمیخواستم برم خونه که دورم جمع بشن و سوال بپرسم چون واقعا دیگه توان هیچ حر فی رو ندارم پس رفتم هتل و یه اتاق رزرو کردم میخواستم از همه دور باشم تا به مغزم آرامش بدم ای کاش هیچ وقت بر نمی گشتم اون وقت دوباره این عوضی رو نمیدیدم و این اتفاقا سرم نمیومد امشبو می خوابم تا فردا بتونم یه فکری به حالم بکنم اینقدر درد داشتم که زود خوابن برد فردا که بلند شدم چیزی به ذهنم نمی رسید توی اتاق راه میرفتم که درسته خودشه به اون زنگ میزنم اون قطعا کمکم میکنه
+سلام
؟؟:ا.ت خودتی
عزیزانم این دو پارت رو به افتخار تولد یکی از طرفدار های فیک گزاشتم امید وارم خوشتون بیاد تازه تولدت مبارک💜🎊🎉🥳🥳
جئون جونگکوک ازت متنفرممممممم تو بخاطر اینکه نمیتونم حامله بشم این کارو باهام میکنی این اخلاق های سرد و کتک زدنات حرص ته که سرم خالی می کنی این بود تلاش کردنت .....بعد ح*موم اومدم بیرون لباسم رو پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم که صدای در اومد از ترس خودمو به خواب زدم که یه صدای میومد پاشدم یه کم از درو باز کردم خدای من چشمام پراز اشک شد کوک داشت یکی رو می بو*سید و همینطور که میو مدن لباس هاشون رو در میان*وردن و داشتن میومدن سمت اتاق که زود درو قفل کردم و نشستم پشت در و با دستم دهنمو گرفتم که صدام در نیاد چند بارد دستگیره درو فشار دادن که باز نمیشد صداشون رو میشنیدم)
؛ددی این در قفله
_بریم اتاق کناری
+(صدای در اومد که رفتن اتاق کناری) آه لعنت بهت کوک لعنت اینبار دیگه نمی بخشمت(گریه)
(چمدونمو در آوردم همه لباس هامو توش گزاشتم لباس بیرون پوشیدم آروم رفتم سمت اتاق شون و همینطوری اشک میریختم صدای نمیومد آروم یکم در رو باز کردم ل*خت تو بغل هم خوابیده بودن آروم زمزمه کردم)
+ازت متنفرم
(رفتم بیرون اینقدر عصبی بودم که نمی خواستم کسی رو ببینم نمیخواستم برم خونه که دورم جمع بشن و سوال بپرسم چون واقعا دیگه توان هیچ حر فی رو ندارم پس رفتم هتل و یه اتاق رزرو کردم میخواستم از همه دور باشم تا به مغزم آرامش بدم ای کاش هیچ وقت بر نمی گشتم اون وقت دوباره این عوضی رو نمیدیدم و این اتفاقا سرم نمیومد امشبو می خوابم تا فردا بتونم یه فکری به حالم بکنم اینقدر درد داشتم که زود خوابن برد فردا که بلند شدم چیزی به ذهنم نمی رسید توی اتاق راه میرفتم که درسته خودشه به اون زنگ میزنم اون قطعا کمکم میکنه
+سلام
؟؟:ا.ت خودتی
عزیزانم این دو پارت رو به افتخار تولد یکی از طرفدار های فیک گزاشتم امید وارم خوشتون بیاد تازه تولدت مبارک💜🎊🎉🥳🥳
۶۲.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.