(از زبان نویسنده )
(از زبان نویسنده )
ساعت هشت صبح بود که آیکو بیدار شد و خودشو تو تخت دید ، از اتاق اومد بیرون :
چویا: سلام آیکو صبح بخیر .
آیکو: سلام چویا صبح تو هم به خير
چویا: برو صورتت و بشور بیا صبحونه بخوریم بریم .
آیکو: باش الان میام ، فقط میشه یه دوش بگیرم ؟؟
چویا: آره حتما راحت باش خونه خودته .
آیکو: ممنون چویا
(سی دقیقه بعد )
آیکو : آخش چقدر سبک شدم
چویا: آیکو برات یه لباس گرفتم بپوشیش ببین قشنگه ؟؟
آیکو: چویا خیلی ممنون چقدر قشنگه چه یکیمونای قشنگیه .
چویا: سلیقه تو میدونستم برای همین اینو گرفتم .
آیکو پرید بغل چویا: ممنونم چویا ، چویا میتونم دادشی صدات کنم ؟؟
چویا: البته که میشه نظرت چیه که با هم زندگی کنیم ؟
آیکو: چویا خیلی دوست دارم .
چویا: منم همینطور خواهر جون ، خب دیگه سریع لباستو بپوش دیرمون شده .
آیکو: های
(بعد رسيدن به مافیا )
الیس : آیکو چان !!!
آیکو: الیس چان ، چقدر لباست خوشگله .
الیس : ممنونم، رینتارو برام گرفته ، امروز میریم بیرون ؟؟؟
آیکو: حتما میریم .
الیس : چویا هم میاد ؟؟؟؟
چویا: معلومه که میام !!!
الیس: هوراااااا ، من برم بهترین لباسمو بپوشم .
موری: چویا، آیکو شکر های مافیا چطورید؟
آیکو: موری سان ، چه خبر ؟
چویا: موری سان ماموریتی برامون نداری ؟؟
موری چرا دارم الان بهتون میگم .
ساعت هشت صبح بود که آیکو بیدار شد و خودشو تو تخت دید ، از اتاق اومد بیرون :
چویا: سلام آیکو صبح بخیر .
آیکو: سلام چویا صبح تو هم به خير
چویا: برو صورتت و بشور بیا صبحونه بخوریم بریم .
آیکو: باش الان میام ، فقط میشه یه دوش بگیرم ؟؟
چویا: آره حتما راحت باش خونه خودته .
آیکو: ممنون چویا
(سی دقیقه بعد )
آیکو : آخش چقدر سبک شدم
چویا: آیکو برات یه لباس گرفتم بپوشیش ببین قشنگه ؟؟
آیکو: چویا خیلی ممنون چقدر قشنگه چه یکیمونای قشنگیه .
چویا: سلیقه تو میدونستم برای همین اینو گرفتم .
آیکو پرید بغل چویا: ممنونم چویا ، چویا میتونم دادشی صدات کنم ؟؟
چویا: البته که میشه نظرت چیه که با هم زندگی کنیم ؟
آیکو: چویا خیلی دوست دارم .
چویا: منم همینطور خواهر جون ، خب دیگه سریع لباستو بپوش دیرمون شده .
آیکو: های
(بعد رسيدن به مافیا )
الیس : آیکو چان !!!
آیکو: الیس چان ، چقدر لباست خوشگله .
الیس : ممنونم، رینتارو برام گرفته ، امروز میریم بیرون ؟؟؟
آیکو: حتما میریم .
الیس : چویا هم میاد ؟؟؟؟
چویا: معلومه که میام !!!
الیس: هوراااااا ، من برم بهترین لباسمو بپوشم .
موری: چویا، آیکو شکر های مافیا چطورید؟
آیکو: موری سان ، چه خبر ؟
چویا: موری سان ماموریتی برامون نداری ؟؟
موری چرا دارم الان بهتون میگم .
۱.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.