P3
دایون : آره ، آره معلومه
از جام بلند شدم و با لبخند گفتم : پس چند لحظه صبر کن
بعدم برگشتم و رفتم تا نایون رو بیارم ، میدونم که الان هر دوشون از اینکه چقدر شبیه همن تعجب میکنن .
(دایون ویو)
حرفای یوهان تا زمانی که بیاد توی مغزم پیچید ، منطقی بودن ، الان فهمیدم چرا دیروز حالش بد شد چون منو پیدا کرد و اینکه این همه سوال میپرسید برای این بود ، بی صبرانه منتظر اومدن خواهرم بودم دلم میخواد ببینمش ، درسته ذوق دارم اونم خیلی زیاد وقتی از بچگی خواهر داشته باشی ولی حتی چیزی ازش بهت نگفته باشن بایدم برای دیدنش ذوق داشته باشی ، سرم رو انداخته بودم پایین و فقط منتظر بودم که صدای قدم های یکی رو شنیدم که بهم نزدیک میشد ، روم رو برگردوندم و بهش نگاه کردم یه دختر کپیه من کنار یوهان وایساده بودم ، دقیقا شبیه من بود باهام مو نمیزد ، پس این خواهر منه ، از یوهان فاصله گرفت و اومد سمت من و جلوم وایساد و بهم زل زد ، فقط نگاهم میکرد انگار بغض کرده بود ، دروغ چرا منم بغض کرده بودم ، نگاه کردنش که تموم شد با همون بغض که داشت گفت : پس پیدات کردم خواهر دوقلو
سرم رو به معنی تایید تکون دادم که یکدفعه هردومون همدیگر رو بغل کردیم که کیفم از دستم افتاد ، سفت بغلش کرده بودم و اونم سفت بغلم کرده بودم ، میتونم بگم هر دومون داشتیم گریه میکردیم باور نمیشه این خواهر منه که الان بغلش کردم ....
از جام بلند شدم و با لبخند گفتم : پس چند لحظه صبر کن
بعدم برگشتم و رفتم تا نایون رو بیارم ، میدونم که الان هر دوشون از اینکه چقدر شبیه همن تعجب میکنن .
(دایون ویو)
حرفای یوهان تا زمانی که بیاد توی مغزم پیچید ، منطقی بودن ، الان فهمیدم چرا دیروز حالش بد شد چون منو پیدا کرد و اینکه این همه سوال میپرسید برای این بود ، بی صبرانه منتظر اومدن خواهرم بودم دلم میخواد ببینمش ، درسته ذوق دارم اونم خیلی زیاد وقتی از بچگی خواهر داشته باشی ولی حتی چیزی ازش بهت نگفته باشن بایدم برای دیدنش ذوق داشته باشی ، سرم رو انداخته بودم پایین و فقط منتظر بودم که صدای قدم های یکی رو شنیدم که بهم نزدیک میشد ، روم رو برگردوندم و بهش نگاه کردم یه دختر کپیه من کنار یوهان وایساده بودم ، دقیقا شبیه من بود باهام مو نمیزد ، پس این خواهر منه ، از یوهان فاصله گرفت و اومد سمت من و جلوم وایساد و بهم زل زد ، فقط نگاهم میکرد انگار بغض کرده بود ، دروغ چرا منم بغض کرده بودم ، نگاه کردنش که تموم شد با همون بغض که داشت گفت : پس پیدات کردم خواهر دوقلو
سرم رو به معنی تایید تکون دادم که یکدفعه هردومون همدیگر رو بغل کردیم که کیفم از دستم افتاد ، سفت بغلش کرده بودم و اونم سفت بغلم کرده بودم ، میتونم بگم هر دومون داشتیم گریه میکردیم باور نمیشه این خواهر منه که الان بغلش کردم ....
۲۸.۷k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.