جنگ برای تو ( پارت 34)
سان: جونگ کوک... طبیب اومد
جونگ کوک : بگو بیاد داخل
طبیب : میشه بگید چشون شده
سان : طبیب شمایید
سوریو : من خوبم
جونگ کوک : آره خیلی معلومه
سوریو : چیزیم بشه تقصیر توعه
جونگ کوک : مگه من چیکار کردم
سان : الان وقت این حرفا نیست
طبیب : دفعه ی قبل هم گفتم فشار ایشون بالاست و اگر زیاد بهشون فشار بیاد از حال میرن
جونگ کوک : دارویی داره برای درمان؟
طبیب : بله... یه مقدار گیاه به ندیمتون میدم هر روز بریزید توی چاییشون
جونگ کوک : باشه میتونی بری
جونگ کوک : سوریو تو خیلی نفهمی
سان : جونگ کوک
جونگ کوک : مگه دروغ میگم
سوریو : نه راست میگی... آخه چون با تو گشتم نفهم شدم
جونگ کوک : سوریو روی سگ منو بالا نیار کاری کنم از فشار زیاد بمیریا
سوریو : میشه لطفا روی سگتو بالا بیاری و منو بکشی؟( داد)
جونگ کوک : خفه شو( داد بیشتر)
سان : جونگ کوک برو بیرون
سوریو : بندازش بیرون... دیگه نیا اینجا عوضی
جونگ کوک : سوریوووو ( دادی که سوریو از ترس پیچید به خودش)
جونگ کوک شونه های سوریو رو محکم گرفت و شروع کرد داد زدن سرش
جونگ کوک : سوریو جرات داری یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
سان : جونگ کوک ولش کن
سوریو : م.. م.. من
جونگ کوک : تو چی ( داد)
سوریو :م.. معذرت م....میخوام( و شروع کرد به گریه کردن شدید)
جونگ کوک ولش کرد و نشست روی تخت سوریو
جونگ کوک : سوریو.... من... منو ببخش
اینروزا نمیدونم چرا هیچی دست خودم نیست، حواسم به کارایی که میکنم نیست و فقط انجامشون میدم
سوریو :.....
جونگ کوک : چیزی نمیگی
سان : جونگ کوک لطفا برو بيرون، سوریو نیاز به استراحت داره
جونگ کوک : سان... برای فردا آمادش کن
میخوایم فردا با پدرو مادر بریم بیرون تا منو سوریو رو باهم ببینن
سان : خیلی خب برو
جونگ کوک : پس من میرم... فردا میبینمت سوریو
سوریو :.....
جونگ کوک : بگو بیاد داخل
طبیب : میشه بگید چشون شده
سان : طبیب شمایید
سوریو : من خوبم
جونگ کوک : آره خیلی معلومه
سوریو : چیزیم بشه تقصیر توعه
جونگ کوک : مگه من چیکار کردم
سان : الان وقت این حرفا نیست
طبیب : دفعه ی قبل هم گفتم فشار ایشون بالاست و اگر زیاد بهشون فشار بیاد از حال میرن
جونگ کوک : دارویی داره برای درمان؟
طبیب : بله... یه مقدار گیاه به ندیمتون میدم هر روز بریزید توی چاییشون
جونگ کوک : باشه میتونی بری
جونگ کوک : سوریو تو خیلی نفهمی
سان : جونگ کوک
جونگ کوک : مگه دروغ میگم
سوریو : نه راست میگی... آخه چون با تو گشتم نفهم شدم
جونگ کوک : سوریو روی سگ منو بالا نیار کاری کنم از فشار زیاد بمیریا
سوریو : میشه لطفا روی سگتو بالا بیاری و منو بکشی؟( داد)
جونگ کوک : خفه شو( داد بیشتر)
سان : جونگ کوک برو بیرون
سوریو : بندازش بیرون... دیگه نیا اینجا عوضی
جونگ کوک : سوریوووو ( دادی که سوریو از ترس پیچید به خودش)
جونگ کوک شونه های سوریو رو محکم گرفت و شروع کرد داد زدن سرش
جونگ کوک : سوریو جرات داری یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
سان : جونگ کوک ولش کن
سوریو : م.. م.. من
جونگ کوک : تو چی ( داد)
سوریو :م.. معذرت م....میخوام( و شروع کرد به گریه کردن شدید)
جونگ کوک ولش کرد و نشست روی تخت سوریو
جونگ کوک : سوریو.... من... منو ببخش
اینروزا نمیدونم چرا هیچی دست خودم نیست، حواسم به کارایی که میکنم نیست و فقط انجامشون میدم
سوریو :.....
جونگ کوک : چیزی نمیگی
سان : جونگ کوک لطفا برو بيرون، سوریو نیاز به استراحت داره
جونگ کوک : سان... برای فردا آمادش کن
میخوایم فردا با پدرو مادر بریم بیرون تا منو سوریو رو باهم ببینن
سان : خیلی خب برو
جونگ کوک : پس من میرم... فردا میبینمت سوریو
سوریو :.....
۲۵.۹k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.