پارت بیست و یکم
هانول)
(خودمو پرت کردم رو مبل اه چه روز هیجانی بود گونگ یو هم رفت رستوران …..داییم هم چند تا غذا واسش درست کرده بود اونم پسندید گفت حتما واسه رستورانتون مشتری های زیادی میارم دایمم که هم خوشحال شد )
(سو بین هم که رفت واسه صحنه فیلمبرداری قسمت آخرش کم کم این سریال هم تموم میشه….
فکرم رفت وقتی پام پیچ خورد افتادم تو بغلش اما یه حس عجیبی بهم داده بود نمیدونم چرا ضربانم رفته بود بالا …….نکنه….من….نه نه تو نباید وابسته شی هانول به خودت بیا دختر …..)
«فردا»
هانول:.. باید الان برم پیش رییس تا این قسمت اول سریال پخش شه
(میزمو مرتب کردم رفتم سمت اتاق رییس که سر و کله جونگ سو پیدا شد)
جونگ سو :.وایستا منم باهات بیام
هانول:..باشه راستی رستوران دایی دیگه ترکوند
جونگ سو:..نگو امروز مشتری اینقدر زیاد شدن فعلا باید زود بریم تا بهش کمک کنیم
هانول:..باش دیگه این آخرای کارمونه
(در رو زدم اومدیم تو همه نشسته بودن سلامی بهشون دادیم نشستیم)
«نیم ساعت بعد»
رییس اول؛.. اوو سو بین تو هر فیلمی بازی میکنی میترکونی
سو بین:..این چه حرفیه همشون زحمات شماست من فقط بازی میکنم
جونگ سو؛..نه بابا معلومه بخاطر خوشتیپ بودنتون مگه نه هانول
(همه نگاها به سمتم اومدن نمیدونم چی بگم با زور گفتم)
هانول:…اره به خاطر خوشتیپ بودنتونه
(همگی رفتن منم تو پارکینگ منتظر بودم تا جونگ سو بیاد چرا اینقدر دیر کرده اهان اومدش)
هانول:..کجایی نیم ساعت منتظرتم
جونگ سو:..هیچی با سو بین یه خورده کار داشتم
هانول:..چی با سو بین
جونگ سو ؛..چیه مگه نمیدونی سو بین رفیق صمیمیم شده
هانول:..نگاه نگاه چقدر کلاس میزاری که یه ایدل رفیقته
جونگ سو:..وااا منم خودم باورم نمیشه
(ماشین رو روشن کردیم میخواستم برم سوار شم که یکی از پشت صدام زد)
ته یانگ :..هانول
(دیدم ایدل ته یانگ بود این چرا اینقدر رنگش پریده)
هانول:..هیونگ چی شده
ته یانگ :..منو ببخش من….دارم…میمیرم
هانول؛..چی
ته یانگ:..دکترا گفتن ….فقط چند روز فرصت دارم زنده باشم منو ببخش….نونا اگه باهات بد رفتاری کردم
جونگ سو:..چی داری میمیری وای خدا من نه این غیر ممکنه
ته یانگ :..منو بیخشید…
(با گریه رفت که مدیر شخصیش اومد)
مدیر شخصی:..هانول اخه قسمت آخرای سریالش غمگینه که تهیانگ باید با یه بیماری بمیره اینم توی نقش غرق شده
هانول:..پسره احمق ترسیدم
مدیر شخصی :…باشه من رفتم
جونگ سو:..این دیگه کلا دیوونه شده باید ببرنش تیمارستان
هانول:..چقدر نقشش خوب بود منم کم مونده باور کنم
جونگ سو ؛…منم همینطور
(چند دقیقه بعد رسیدیم)
هانول:…اووو رستوران اینقدر شلوغه
جونگ سو :..منم باورم نمیشه
سونگ هون:..بچه ها خوش اومدید زود بیاید کمکم کنید
هانول:..باشه من میام آشپز خونه
جونگ سو:..منم برم اینجا رو جمع کنم
«چند ساعت بعد »
(یکی یکی هم رفتن خودمو انداختم رو صندلی )
هانول:..اوف خسته شدم
جونگ سو :..منم همینطور
(گوشیه جونگ سو زنگ خورد یه نگاهی بهش انداخت بعد به من نیشش باز شد رفت…منم
نمیدونم چرا همچین کرد بیخیال شدم رفتم اتاقم)
ادامه دارد……
(خودمو پرت کردم رو مبل اه چه روز هیجانی بود گونگ یو هم رفت رستوران …..داییم هم چند تا غذا واسش درست کرده بود اونم پسندید گفت حتما واسه رستورانتون مشتری های زیادی میارم دایمم که هم خوشحال شد )
(سو بین هم که رفت واسه صحنه فیلمبرداری قسمت آخرش کم کم این سریال هم تموم میشه….
فکرم رفت وقتی پام پیچ خورد افتادم تو بغلش اما یه حس عجیبی بهم داده بود نمیدونم چرا ضربانم رفته بود بالا …….نکنه….من….نه نه تو نباید وابسته شی هانول به خودت بیا دختر …..)
«فردا»
هانول:.. باید الان برم پیش رییس تا این قسمت اول سریال پخش شه
(میزمو مرتب کردم رفتم سمت اتاق رییس که سر و کله جونگ سو پیدا شد)
جونگ سو :.وایستا منم باهات بیام
هانول:..باشه راستی رستوران دایی دیگه ترکوند
جونگ سو:..نگو امروز مشتری اینقدر زیاد شدن فعلا باید زود بریم تا بهش کمک کنیم
هانول:..باش دیگه این آخرای کارمونه
(در رو زدم اومدیم تو همه نشسته بودن سلامی بهشون دادیم نشستیم)
«نیم ساعت بعد»
رییس اول؛.. اوو سو بین تو هر فیلمی بازی میکنی میترکونی
سو بین:..این چه حرفیه همشون زحمات شماست من فقط بازی میکنم
جونگ سو؛..نه بابا معلومه بخاطر خوشتیپ بودنتون مگه نه هانول
(همه نگاها به سمتم اومدن نمیدونم چی بگم با زور گفتم)
هانول:…اره به خاطر خوشتیپ بودنتونه
(همگی رفتن منم تو پارکینگ منتظر بودم تا جونگ سو بیاد چرا اینقدر دیر کرده اهان اومدش)
هانول:..کجایی نیم ساعت منتظرتم
جونگ سو:..هیچی با سو بین یه خورده کار داشتم
هانول:..چی با سو بین
جونگ سو ؛..چیه مگه نمیدونی سو بین رفیق صمیمیم شده
هانول:..نگاه نگاه چقدر کلاس میزاری که یه ایدل رفیقته
جونگ سو:..وااا منم خودم باورم نمیشه
(ماشین رو روشن کردیم میخواستم برم سوار شم که یکی از پشت صدام زد)
ته یانگ :..هانول
(دیدم ایدل ته یانگ بود این چرا اینقدر رنگش پریده)
هانول:..هیونگ چی شده
ته یانگ :..منو ببخش من….دارم…میمیرم
هانول؛..چی
ته یانگ:..دکترا گفتن ….فقط چند روز فرصت دارم زنده باشم منو ببخش….نونا اگه باهات بد رفتاری کردم
جونگ سو:..چی داری میمیری وای خدا من نه این غیر ممکنه
ته یانگ :..منو بیخشید…
(با گریه رفت که مدیر شخصیش اومد)
مدیر شخصی:..هانول اخه قسمت آخرای سریالش غمگینه که تهیانگ باید با یه بیماری بمیره اینم توی نقش غرق شده
هانول:..پسره احمق ترسیدم
مدیر شخصی :…باشه من رفتم
جونگ سو:..این دیگه کلا دیوونه شده باید ببرنش تیمارستان
هانول:..چقدر نقشش خوب بود منم کم مونده باور کنم
جونگ سو ؛…منم همینطور
(چند دقیقه بعد رسیدیم)
هانول:…اووو رستوران اینقدر شلوغه
جونگ سو :..منم باورم نمیشه
سونگ هون:..بچه ها خوش اومدید زود بیاید کمکم کنید
هانول:..باشه من میام آشپز خونه
جونگ سو:..منم برم اینجا رو جمع کنم
«چند ساعت بعد »
(یکی یکی هم رفتن خودمو انداختم رو صندلی )
هانول:..اوف خسته شدم
جونگ سو :..منم همینطور
(گوشیه جونگ سو زنگ خورد یه نگاهی بهش انداخت بعد به من نیشش باز شد رفت…منم
نمیدونم چرا همچین کرد بیخیال شدم رفتم اتاقم)
ادامه دارد……
۵۴۰
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.