part 17
part 17
ات
صبح با دل درد شدیدی بیدار شدم با یادآوری دیشب خیلی عصبانی شدم
اون چطوری جرعت کرد بدون اجازه من بهم دست بزنه رومو برگردوندم
سمتش که دیدم توی خواب هقت پادشاه دلم میخواست که بزنمش که از تخت بیوفته پایین پسره وحشی اما وقتی صورت غرق در خوابشو دیدم بیخیال شدم و به هر بد بختی بود خودمو به حمام رسوندم وان پر آب کردم و توش نسشتم بعد از یه دوشه طولانی میخواستم از حمام برم بیرون که یادم اوفتاد که هیچ لباسی نیاوردم توی حمام یه حوله دوره خودم بیچیدم و به اومید این که تهیونگ هنوز خواب باشه رفتم بیرون
تهیونگ
وقتی بیدار شدم دیدم ات نیست از حمام صدای آب میآمد فهمیدم رفته حمام بلند شدم و لباس پوشیدم خواستم از تخت بلند بشم که دیدم ات از حمام با یه حوله اومد بیرون بدونه هیچ توجه میخواستم برم حمام که با صدای ات متوقف شدم
ات : چرادیش همیچین کاری کردی (با جديت )
تهیونگ : همه چیز دیشب بهت گفتم فکر میکردم باهوش باشی اما انگار خنگ تر از این حرفای( سرد)
ات : چرا یجوری حرف میزنی انگار که عاشقانه ازدواج کردین میگی چون شوهرم هستی هرکاری بخواهی میکنی نه اصلا اینجوری نیست آقا من بهت اجازه نمیدم( با داد)
تهیونگ ات رو هول داد که محکم خورد به دیوار و بهش نزدیک شد
توی چند سانتی صورت ات نزدیک شد و توی صورتش با عصبانیت
غرید
تهیونگ: داد نزن دوختره حاظر خواب منم عاشق چشم ابروت نیستم که بخواب با دوختری مثل تو زندگی کنم فهميدی حالا هم مثل بچه ادم برو لباس تو بپوش
ات
وقتی هولم داد بدجوری خوردم به دیوار خیلی دردم گرفت بهم نزدیک شد
که به چشماش نگاه کردم از عصبانیت قرمز شده بودن همینجوری به چشماش نگاه میکردم که وقتی گفت لباس بپوشم تازه یادم اوفتاد که فقد یه حوله پوشیدم وقتی با عصبانیت اون حرف هارو زد منم دیگه چیزی نگفتم تهیونگ ازم فاصله گرفت و رفتم حمام منم رفتم لباسی که برام گذاشته بودن رو پوشیدم رفتم بیرون از اوتاق داشتم از پله ها میرفتم پایین و وارد سالون شدم دیشب به عمارت توجه نکرده ولی خیلی خوشگل بود به سمت میزی که همه نشسته بودن رفتم همه یجوری نگاممیکردن انگار روح دیدن
ات: سلام صبح تون بخیر
م/تهیونگ : صبح تو هم بخیر دوخترم بیا بشین
ادامه دارد >>>>>>>>>
اسلاید ۲ لباس ات
اسلاید ۳ عمارت کیم
ات
صبح با دل درد شدیدی بیدار شدم با یادآوری دیشب خیلی عصبانی شدم
اون چطوری جرعت کرد بدون اجازه من بهم دست بزنه رومو برگردوندم
سمتش که دیدم توی خواب هقت پادشاه دلم میخواست که بزنمش که از تخت بیوفته پایین پسره وحشی اما وقتی صورت غرق در خوابشو دیدم بیخیال شدم و به هر بد بختی بود خودمو به حمام رسوندم وان پر آب کردم و توش نسشتم بعد از یه دوشه طولانی میخواستم از حمام برم بیرون که یادم اوفتاد که هیچ لباسی نیاوردم توی حمام یه حوله دوره خودم بیچیدم و به اومید این که تهیونگ هنوز خواب باشه رفتم بیرون
تهیونگ
وقتی بیدار شدم دیدم ات نیست از حمام صدای آب میآمد فهمیدم رفته حمام بلند شدم و لباس پوشیدم خواستم از تخت بلند بشم که دیدم ات از حمام با یه حوله اومد بیرون بدونه هیچ توجه میخواستم برم حمام که با صدای ات متوقف شدم
ات : چرادیش همیچین کاری کردی (با جديت )
تهیونگ : همه چیز دیشب بهت گفتم فکر میکردم باهوش باشی اما انگار خنگ تر از این حرفای( سرد)
ات : چرا یجوری حرف میزنی انگار که عاشقانه ازدواج کردین میگی چون شوهرم هستی هرکاری بخواهی میکنی نه اصلا اینجوری نیست آقا من بهت اجازه نمیدم( با داد)
تهیونگ ات رو هول داد که محکم خورد به دیوار و بهش نزدیک شد
توی چند سانتی صورت ات نزدیک شد و توی صورتش با عصبانیت
غرید
تهیونگ: داد نزن دوختره حاظر خواب منم عاشق چشم ابروت نیستم که بخواب با دوختری مثل تو زندگی کنم فهميدی حالا هم مثل بچه ادم برو لباس تو بپوش
ات
وقتی هولم داد بدجوری خوردم به دیوار خیلی دردم گرفت بهم نزدیک شد
که به چشماش نگاه کردم از عصبانیت قرمز شده بودن همینجوری به چشماش نگاه میکردم که وقتی گفت لباس بپوشم تازه یادم اوفتاد که فقد یه حوله پوشیدم وقتی با عصبانیت اون حرف هارو زد منم دیگه چیزی نگفتم تهیونگ ازم فاصله گرفت و رفتم حمام منم رفتم لباسی که برام گذاشته بودن رو پوشیدم رفتم بیرون از اوتاق داشتم از پله ها میرفتم پایین و وارد سالون شدم دیشب به عمارت توجه نکرده ولی خیلی خوشگل بود به سمت میزی که همه نشسته بودن رفتم همه یجوری نگاممیکردن انگار روح دیدن
ات: سلام صبح تون بخیر
م/تهیونگ : صبح تو هم بخیر دوخترم بیا بشین
ادامه دارد >>>>>>>>>
اسلاید ۲ لباس ات
اسلاید ۳ عمارت کیم
۳.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.