عمارت خونین(4)🖤
چشماش قرمز شده بودند داشت میومد سمتم
یک ترسی برم داشت دستمام میلرزیدند اب دهنما قورت دادم که اومد گلوما گرفت وچسبوندم به دیوار وداد زد
:از کجا جرعت اوردی اومدی دنبال من دختره ی ه..ر..ز..ه.....😡یالا جواب بده از کجاااا
ا٫ت:م مم من
جونگ کوک:هع فکر کردی من مثل ادماییم که توی زندگیت دیدی؟
ا٫ت:هی. هیچ کا کا کاری نمیتونی بک بکنی
جونگ کوک:حالا نشونت میدم میتونم کاری کنم ویا نه
ا٫ت:دیدم یک دفعه ضامن اسلحش را کشید و گرفت رو پیشونیم
جونگ کوک: حالا بینم بازم اونطور حرف میزنی
ا٫ت:یک جیغ زدم وشروع کردم به گریه کردن دست خودم نبود دختر قوی مثل من الان اینجا فقط مثل یک مظلوم شده بودم
ا٫ت:ت تو تورا خدا ت تورا خد خدا ول ولم کن
جونگ کوک:ب بشین تا ولت کنم
ا٫ت:بعد با فشار بیشتری اسلحه را به پیشونیم فشرد
ا٫ت: هر هر کاری میکنم فقط نکشم😭😭😭
جونگ کوک:خفه شو😡من کسی نیستم به این گریه ها رحم کنم
ا٫ت:تورا خدا
جونگ کوک:دیدیم بد نیست ازش استفاده کنم
دستشا محکم کشیدم خیلی عصبانی بودم سوار ماشینم کردم
وبا سرعت ۳۰۰ کیلومتر به عمارت حرکت کردم خیلی عصبانی بودم چشمام شده بود خون
همش داشت گریه میکرد
اعصابم خورد شده بود زدم روی فرمون وگفتمم:خفهههه میشی یا خفت کنم😡
ا٫ت:خیلی ترسیده بودم انگار زندگی داشت تموم میشد همش گریه میکردم که عصبانی شد حتی اجازه نمیداد گریه کنم بی رحم تر وروانی تر این ندیده بودم خیلی دیوونخ بود
با دستم جلوی دهنما گرفتم که صداما نشنوه
دیدم بعد ۱۰ دقیقه رسیدیم به یک عمارت
خیلی عمارت خوشگلی بود خیلییییی
از ماشین پیاده شد ومنم از ماشین پیاده کردد
دستما انقدر محکم گرفته بود که داشت میشکست
با بغض گفتک: دستم درد گرفت
جونگ کوک:خفه شووو😡 فقط راه بیفت
ا٫ت:فقط منا میکشوند باورم نمیشد منی که انقدر ادم سرد وجدی بودم به این حال افتادم از درون خیلی شکسته بودم خصوصا از وقتی پدر ومادرما از دست دادم همیشه سعی میکردم خودما قوی نشون بدم ولی واقعا بعضی وقتا نمیشد مثل الان
وارد عمارتم کرد توی ساختمان عمارت پر از ادم بود که با کت شلوار های مشکی وایساده بودند حتما بادیگارداش بودند
خیلی میترسیدم واقعا انگار مافیا بود
در یک اتاقا باز کرد وانداختم تو بعدش درا قفل کرد
ا٫ت: چیکارررر میکنیییی؟؟؟تورا خدا منا از اینجاااا بیاررررربیروننن من میترسم
جونگ کوک:خیلی عصبانی شده بودم باید اینا ادمش میکردم وقتی هم کارم باهاش تموم شد یک تیر توی مغزش خالی کنم
با قدمای محکم و عصبی وارد اتاقم شدم
روی میز نشستم
که دیدیم جیمین و جین اومدند
جیمین:ارباب خوبی؟؟؟
جونگکوک:عالیممم بهتر از این نیمشهههههه
جیمین:اون دختره کی بود آوردی توی حیاط دیدیم داشتی دستشا میکشوندی
جونگ کوک:همون وکیله ا٫ت
جین:چییییی؟مگه میشه؟چرا ورداشتیش اوردی اون یکوکیله اگه بفهمه مافیا هستی بیچاره میشیم
جونگکوک:دید داشتم وکیل خودم را میکشتم
جین وجیمین با هم:چییییی؟؟؟این دیگه تههه حرفی بود که میتونستی بزنی
جونگ کوک:میخواید باور کنید میخواید نکنید
حق ندارید از اون اتاق بیاریدش بیرون بهش غذا واب هم نمیدید من این دختره پرو را ادم میکنم
وبا عصبانت از اتاق زدم بیرون داشتم رد میشد برم زیرزمین سالن تیراندازی
تنها چیزی بود که ارومم میکرد ،که صدای گریه ا٫ت از اتاق میومد که میگفتتت تورااا خدا بیارم بیرون من از تاریکی میترسم
لطفااا حمایت کنید لطفاا کامنت بزارید ونظرتتتونرا بگیددد خوشحال میشم لایک وفالو هم یادتون نره
یک ترسی برم داشت دستمام میلرزیدند اب دهنما قورت دادم که اومد گلوما گرفت وچسبوندم به دیوار وداد زد
:از کجا جرعت اوردی اومدی دنبال من دختره ی ه..ر..ز..ه.....😡یالا جواب بده از کجاااا
ا٫ت:م مم من
جونگ کوک:هع فکر کردی من مثل ادماییم که توی زندگیت دیدی؟
ا٫ت:هی. هیچ کا کا کاری نمیتونی بک بکنی
جونگ کوک:حالا نشونت میدم میتونم کاری کنم ویا نه
ا٫ت:دیدم یک دفعه ضامن اسلحش را کشید و گرفت رو پیشونیم
جونگ کوک: حالا بینم بازم اونطور حرف میزنی
ا٫ت:یک جیغ زدم وشروع کردم به گریه کردن دست خودم نبود دختر قوی مثل من الان اینجا فقط مثل یک مظلوم شده بودم
ا٫ت:ت تو تورا خدا ت تورا خد خدا ول ولم کن
جونگ کوک:ب بشین تا ولت کنم
ا٫ت:بعد با فشار بیشتری اسلحه را به پیشونیم فشرد
ا٫ت: هر هر کاری میکنم فقط نکشم😭😭😭
جونگ کوک:خفه شو😡من کسی نیستم به این گریه ها رحم کنم
ا٫ت:تورا خدا
جونگ کوک:دیدیم بد نیست ازش استفاده کنم
دستشا محکم کشیدم خیلی عصبانی بودم سوار ماشینم کردم
وبا سرعت ۳۰۰ کیلومتر به عمارت حرکت کردم خیلی عصبانی بودم چشمام شده بود خون
همش داشت گریه میکرد
اعصابم خورد شده بود زدم روی فرمون وگفتمم:خفهههه میشی یا خفت کنم😡
ا٫ت:خیلی ترسیده بودم انگار زندگی داشت تموم میشد همش گریه میکردم که عصبانی شد حتی اجازه نمیداد گریه کنم بی رحم تر وروانی تر این ندیده بودم خیلی دیوونخ بود
با دستم جلوی دهنما گرفتم که صداما نشنوه
دیدم بعد ۱۰ دقیقه رسیدیم به یک عمارت
خیلی عمارت خوشگلی بود خیلییییی
از ماشین پیاده شد ومنم از ماشین پیاده کردد
دستما انقدر محکم گرفته بود که داشت میشکست
با بغض گفتک: دستم درد گرفت
جونگ کوک:خفه شووو😡 فقط راه بیفت
ا٫ت:فقط منا میکشوند باورم نمیشد منی که انقدر ادم سرد وجدی بودم به این حال افتادم از درون خیلی شکسته بودم خصوصا از وقتی پدر ومادرما از دست دادم همیشه سعی میکردم خودما قوی نشون بدم ولی واقعا بعضی وقتا نمیشد مثل الان
وارد عمارتم کرد توی ساختمان عمارت پر از ادم بود که با کت شلوار های مشکی وایساده بودند حتما بادیگارداش بودند
خیلی میترسیدم واقعا انگار مافیا بود
در یک اتاقا باز کرد وانداختم تو بعدش درا قفل کرد
ا٫ت: چیکارررر میکنیییی؟؟؟تورا خدا منا از اینجاااا بیاررررربیروننن من میترسم
جونگ کوک:خیلی عصبانی شده بودم باید اینا ادمش میکردم وقتی هم کارم باهاش تموم شد یک تیر توی مغزش خالی کنم
با قدمای محکم و عصبی وارد اتاقم شدم
روی میز نشستم
که دیدیم جیمین و جین اومدند
جیمین:ارباب خوبی؟؟؟
جونگکوک:عالیممم بهتر از این نیمشهههههه
جیمین:اون دختره کی بود آوردی توی حیاط دیدیم داشتی دستشا میکشوندی
جونگ کوک:همون وکیله ا٫ت
جین:چییییی؟مگه میشه؟چرا ورداشتیش اوردی اون یکوکیله اگه بفهمه مافیا هستی بیچاره میشیم
جونگکوک:دید داشتم وکیل خودم را میکشتم
جین وجیمین با هم:چییییی؟؟؟این دیگه تههه حرفی بود که میتونستی بزنی
جونگ کوک:میخواید باور کنید میخواید نکنید
حق ندارید از اون اتاق بیاریدش بیرون بهش غذا واب هم نمیدید من این دختره پرو را ادم میکنم
وبا عصبانت از اتاق زدم بیرون داشتم رد میشد برم زیرزمین سالن تیراندازی
تنها چیزی بود که ارومم میکرد ،که صدای گریه ا٫ت از اتاق میومد که میگفتتت تورااا خدا بیارم بیرون من از تاریکی میترسم
لطفااا حمایت کنید لطفاا کامنت بزارید ونظرتتتونرا بگیددد خوشحال میشم لایک وفالو هم یادتون نره
۷.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.