پارت ۷
آب نبات شیرین روزای تلخ
قفل گوشیو باز کردم و رفتم شماره رئیسشم ور داشتمو گوشیو گذاشتم توی کمد توی بغلش رفتم بیرون و درو بستم پشت در وایسادم که اشک از روی گونه هام ریخت تا پایین گلوم نشستم فکر نمیکردم به همچین چیزی بر بخورم
ویوا_ت وقتی گوشیه سونگمین دستش بود
رفتم توی جایی که تمام چیزهای گوشی توی اونه اونجا یه عکس پیداکردم زدم روش اوت عکس منو سونگمین بود که با لباس فرم مدرسه باهم عکس گرفته بودیم و در دوره دبستان باهام قرار میزاشتیم من وقتی اون عکسو دیدم دیدم یاد یاد ۵ سال پیش افتادم
پرش زمان به پنج سال پیش
دایون: هی ا_ت بیا اینجا پیش ما
من در حال شیر خوردن بودم داشتم میرفتم پیششون که یه پسره خورد به شونم و بتعث شد بیفتم
سونگمین:اوه اوه ببخشید معذرت میخوام
ا_ت:اوه نه ...نه اشکال نداره
با توری که توی چشمام افتاده بود نمیتونستم چهره شو خوب ببینم که صورتشو نزدیک آورد تونستم ببینم بازومو گرفت و بلندم کردم
سونگمین:من.....من معذرت میخوام
ا_ت:عع..عب نداره
وبعد رفت
پرش زمان به حال
ویو ا_ت
و بعد از ۰ند سال باهم رل زدیم اما اون منو ول کرد و منم الان گیرش آوردم اشکامو پاک کردم بلند شدم رفتم
پرش زمان به روز مسابقه
ا_ت
آماده شدم یه پیر هم مردونه قهوه ای با یه شلوار بلند که بهش زنجیر وصل بود م های بلندم که تا کمرم بود رو باز کردم یه ادامش مشکی انداختم تو دهنم و یه رژ صورتی کم رنگ زدم رفتم تا به سونگمین سر بزنم اون تقریبا یک هفتست هیچی نخورده براش غذا بردم درو باز کردم که از خوابش برید و بهم نگاه کرد
یه میزو گذاشتم جلوش خودم بغلت نشستم که غذا تو بهش بدم چون دستاش بسته بود
سونگمین:آب میخوام
بهش آب دادم
پرش زمان بعد از غذا
ا_ت: سیر شدی (در حال جمع کردن ظرفا)
سونگمین؛اره ممنون .تو غذا نمیخوای
ا_ت: به نظرت خون اشاما جز خون چیری دیگه ای میخورن
دیدم با حالت ترس نگاهم میکنم
ا_ت:نترس دیه گازت نمیگیرم
رفتم پانسمان گردنشو باز کردم خوب شده بود چون هر روز میومدم پانسمان میکردم کندم انداختمش توی سطل زباله
قفل گوشیو باز کردم و رفتم شماره رئیسشم ور داشتمو گوشیو گذاشتم توی کمد توی بغلش رفتم بیرون و درو بستم پشت در وایسادم که اشک از روی گونه هام ریخت تا پایین گلوم نشستم فکر نمیکردم به همچین چیزی بر بخورم
ویوا_ت وقتی گوشیه سونگمین دستش بود
رفتم توی جایی که تمام چیزهای گوشی توی اونه اونجا یه عکس پیداکردم زدم روش اوت عکس منو سونگمین بود که با لباس فرم مدرسه باهم عکس گرفته بودیم و در دوره دبستان باهام قرار میزاشتیم من وقتی اون عکسو دیدم دیدم یاد یاد ۵ سال پیش افتادم
پرش زمان به پنج سال پیش
دایون: هی ا_ت بیا اینجا پیش ما
من در حال شیر خوردن بودم داشتم میرفتم پیششون که یه پسره خورد به شونم و بتعث شد بیفتم
سونگمین:اوه اوه ببخشید معذرت میخوام
ا_ت:اوه نه ...نه اشکال نداره
با توری که توی چشمام افتاده بود نمیتونستم چهره شو خوب ببینم که صورتشو نزدیک آورد تونستم ببینم بازومو گرفت و بلندم کردم
سونگمین:من.....من معذرت میخوام
ا_ت:عع..عب نداره
وبعد رفت
پرش زمان به حال
ویو ا_ت
و بعد از ۰ند سال باهم رل زدیم اما اون منو ول کرد و منم الان گیرش آوردم اشکامو پاک کردم بلند شدم رفتم
پرش زمان به روز مسابقه
ا_ت
آماده شدم یه پیر هم مردونه قهوه ای با یه شلوار بلند که بهش زنجیر وصل بود م های بلندم که تا کمرم بود رو باز کردم یه ادامش مشکی انداختم تو دهنم و یه رژ صورتی کم رنگ زدم رفتم تا به سونگمین سر بزنم اون تقریبا یک هفتست هیچی نخورده براش غذا بردم درو باز کردم که از خوابش برید و بهم نگاه کرد
یه میزو گذاشتم جلوش خودم بغلت نشستم که غذا تو بهش بدم چون دستاش بسته بود
سونگمین:آب میخوام
بهش آب دادم
پرش زمان بعد از غذا
ا_ت: سیر شدی (در حال جمع کردن ظرفا)
سونگمین؛اره ممنون .تو غذا نمیخوای
ا_ت: به نظرت خون اشاما جز خون چیری دیگه ای میخورن
دیدم با حالت ترس نگاهم میکنم
ا_ت:نترس دیه گازت نمیگیرم
رفتم پانسمان گردنشو باز کردم خوب شده بود چون هر روز میومدم پانسمان میکردم کندم انداختمش توی سطل زباله
۴.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.