پارت ۲۱ : وقتی اومدید ایران ...
اول عید
علیرضا : مامان تلفن داره زنگ میخوره
خدیجه خانم : جواب بده دیگه
علیرضا : الووو سلام عمه جون خوبید عید شمام مبارک بله بله
خدیجه خانم : بگو ما امشب خونه خاله ی دایی مامانم دعوتیم ( آروم که صدا نره پشت تلفن )
علیرضا : عمه جون هستیم
خدیجه خانم : پدصگ
علیرضا : نیستم عمه داریم میریم مهمونی
خدیجه خانم : توله سگ چه گوهی داری میخوری
علیرضا : عمع جون هستیم بیاید بیاید خواحافظ
خدیجه خانم،: یعنی خاک ب سر بی عرزتعلیرضا : به من چه مامان دوساعت داری شکلک در میاری من چه به فهمم
خدیجه خانم : حالا من شدم دلقک خاک بر سر من با این بچه بزرگ کردنم اااااااا نه ماه نه ماه درد بکشم آخر سرم بشه این ای خاک بر سر من،با آیت بچه بزرگ کردنم این همه سختی عذاب بکش آخرم بهت بگه دلقک به خدا بیا برو بچه های مردم و ببین بهشون میگیری بمیر میگن چشم میمیرن بعد تو ای خدا منو بکش از دست این بچه ایشااله خدا منو ورداره به حق همین روز عزیز از دست توی پدصگ گوربه گورشده راحت
ا.ت : مامان خورشت
خدیجه خانم زد به گونش و در حال لی که میرفت تو آشپزخونه گفت : ای وای غذام بی غذا شدم
خورشت یکم ته گرفته بود ولی مشکلی توی عطر و طعم غدا پیش نیومد که خدیجه خانم باز شروع کرد : همش تقصیر توعه زلیل مردس بسکه منو سوال جواب میکنی توی روی من وایمیستی یا خواستم ته گرفت
و همینطور گفت و گفت تا نیم ساعت
یونگی : وای سرم رفت ا.ت به خدا شربت خاکشیر میخوام
ا.ت خندید و گفت: نگران نباش پیشی این کاملا عادیه ولی اگه میخوای ادامه نده به مامانم بگو آخه حرفت تو رو گوش میکنه
یونگی : مامان جون
خدیجه خانوم: جانم پسرم
یونگی : العان عمه خانوم میاد باز میخواد اون دختر عملیش بهم قالب کنه پیکار کتم
خدیجه خانم بلاخره دست از حرف با درو دیوار و ورداشت و ملاقش رو آورد بالا و گفت : غلط کرده زنیکه پرو پرو یادمه چند سال پیش اومد پسر سو به ناف دختر من بست کدومشون یادم نیست بسکه زیلدن قوم تاتا هستن اینا به قرآن خلاصه میخواست واسه شهراد دختر منو ورداره آخه به خدا نونم کمه آبم کمه،وصلت با خواهر شوهرم چه صیغه ی به خداجین : شهراد کیه
علیرضا : هم زمان با مصطفی اومدن خاستگاری ا.ت
جین : ا.ت چی میگه مصطفی کیه دیگه
ا.ت : خاستگاری سمجم که نمیدونه ازدواج کردم
خدیجه خانم: آره به خدا همین ماه پیش نمش دوباره زنگ زد خاستگاری
جین : مادرش غلط کرده گه میاد خاستگاری زن من آخه مادر جون این ا.ت چیه زاییدن ریزه میزه قیافه خوشگل اخلاق ۲۰ مثلا ۲۱ سالشه ولی بهش میخوره ۱۵ سالش باسه اگه اون حلقه ی بیصاحابم مینداخت دستش هرکی از راه میومد نمیومد خاستگاری زن من
خدیجه خانوم: باشه مادر
جیمین : راست میگه مادر جون تاحالا ۸ بار ا.ت رو از جین خاستگاری کردن
علیرضا : مامان تلفن داره زنگ میخوره
خدیجه خانم : جواب بده دیگه
علیرضا : الووو سلام عمه جون خوبید عید شمام مبارک بله بله
خدیجه خانم : بگو ما امشب خونه خاله ی دایی مامانم دعوتیم ( آروم که صدا نره پشت تلفن )
علیرضا : عمه جون هستیم
خدیجه خانم : پدصگ
علیرضا : نیستم عمه داریم میریم مهمونی
خدیجه خانم : توله سگ چه گوهی داری میخوری
علیرضا : عمع جون هستیم بیاید بیاید خواحافظ
خدیجه خانم،: یعنی خاک ب سر بی عرزتعلیرضا : به من چه مامان دوساعت داری شکلک در میاری من چه به فهمم
خدیجه خانم : حالا من شدم دلقک خاک بر سر من با این بچه بزرگ کردنم اااااااا نه ماه نه ماه درد بکشم آخر سرم بشه این ای خاک بر سر من،با آیت بچه بزرگ کردنم این همه سختی عذاب بکش آخرم بهت بگه دلقک به خدا بیا برو بچه های مردم و ببین بهشون میگیری بمیر میگن چشم میمیرن بعد تو ای خدا منو بکش از دست این بچه ایشااله خدا منو ورداره به حق همین روز عزیز از دست توی پدصگ گوربه گورشده راحت
ا.ت : مامان خورشت
خدیجه خانم زد به گونش و در حال لی که میرفت تو آشپزخونه گفت : ای وای غذام بی غذا شدم
خورشت یکم ته گرفته بود ولی مشکلی توی عطر و طعم غدا پیش نیومد که خدیجه خانم باز شروع کرد : همش تقصیر توعه زلیل مردس بسکه منو سوال جواب میکنی توی روی من وایمیستی یا خواستم ته گرفت
و همینطور گفت و گفت تا نیم ساعت
یونگی : وای سرم رفت ا.ت به خدا شربت خاکشیر میخوام
ا.ت خندید و گفت: نگران نباش پیشی این کاملا عادیه ولی اگه میخوای ادامه نده به مامانم بگو آخه حرفت تو رو گوش میکنه
یونگی : مامان جون
خدیجه خانوم: جانم پسرم
یونگی : العان عمه خانوم میاد باز میخواد اون دختر عملیش بهم قالب کنه پیکار کتم
خدیجه خانم بلاخره دست از حرف با درو دیوار و ورداشت و ملاقش رو آورد بالا و گفت : غلط کرده زنیکه پرو پرو یادمه چند سال پیش اومد پسر سو به ناف دختر من بست کدومشون یادم نیست بسکه زیلدن قوم تاتا هستن اینا به قرآن خلاصه میخواست واسه شهراد دختر منو ورداره آخه به خدا نونم کمه آبم کمه،وصلت با خواهر شوهرم چه صیغه ی به خداجین : شهراد کیه
علیرضا : هم زمان با مصطفی اومدن خاستگاری ا.ت
جین : ا.ت چی میگه مصطفی کیه دیگه
ا.ت : خاستگاری سمجم که نمیدونه ازدواج کردم
خدیجه خانم: آره به خدا همین ماه پیش نمش دوباره زنگ زد خاستگاری
جین : مادرش غلط کرده گه میاد خاستگاری زن من آخه مادر جون این ا.ت چیه زاییدن ریزه میزه قیافه خوشگل اخلاق ۲۰ مثلا ۲۱ سالشه ولی بهش میخوره ۱۵ سالش باسه اگه اون حلقه ی بیصاحابم مینداخت دستش هرکی از راه میومد نمیومد خاستگاری زن من
خدیجه خانوم: باشه مادر
جیمین : راست میگه مادر جون تاحالا ۸ بار ا.ت رو از جین خاستگاری کردن
۸.۸k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.