رمان: ستاره عاشقی
رمان: ستاره عاشقی
part14
لیوان و پرت کردن و دیویدم سمتش.
_چیشد.... عشقم چیشد....
_عمر.... ای... زخمم
پتو رو باز کردم و با لباس خونیش مواجه شدم.
لیاسشو دادم بالا.
اون زخم لعنتیش بودد..
_پسرا برید یه ماشین روشن کنیدـ
_اسیه
_جان
_اون پالتوی منو بیار بنداز روش
بعد اینکه کاپشنمو انداخت روش بلندش کردم و رفتم بیرون.
تا ماشینا بردم و گذاشتمش تو ماشین و نشستم پیشش.
_تولگا بیا اینوبرون زهرا تو ام بشین.
بقیه ما میریم بیاید
_تولگا بدووووو
سریع ماشینو روشن کرد
و راه افتادیم
_اییییی
تولگا سریع
_نمیرع نمیرههه
_بروووو
زهرا دستمال پارچه ای هست؟
_اره بیا
دستمالو گذاشتم رو زخمش و فشار دادم.
_عم....
_سوسن... سوسن نه چشاتو نبند... نبنددددد.
_رسیدم عمر بدو
بغلش کردم و پیداه شدم و داد زدم.
_یکی برانکارد بیاره
دوتا پرستار سریع برانکارد اوردن و سوسنو گذاشتم روش من پشت برانکار و بقیه پشت من میدوییدن.
نیمساعت بعد
دکتر از اتاق اومد بیرون
_همراه های سوسن کلیچ
_ماییم
_چیزی نشده بخیش باز شده بود و خونریزی داست چون زخمش یه مقدار عمیق بود سوزش زیاد داشت.
نیم ساعت دیگه بهوش میاد ببرینش ولی پمادی ک تجویز کردمو بزنید بهش
فردا
سوسن
زخمم نمسوخت یعنی اصلا درد نمیکرد
عمر یه دستش دور کمرم بود و اون یکی دستش توی دستم سرشم توی موهام بود.
قشنگ میفهمیدم از دیشب دستشو روی زخمم نمیزاشت.
اروم دستشو گذاشتم روی زخمم و جیغ کوچیکی کشیدم
_وای چیشد.
لعنتی دستمو گذاشتم رو زخمت.
بزار پماد بزنم
_نمیخاد خودم دستتو گذاشتم رو زخمم.
_دیوونه
_دسوونه نیستم
_هستی دیگه
_نیستم
_هستی
_عه پس قهرم
رومو برگردوندم اونور و چص کردم
_ببخشید عشقم
_نمیخام
عمر لبمو بوسید و گفت ببخشید
_باشه
_عشق خودمی
شرط: این پیجم40 شه
part14
لیوان و پرت کردن و دیویدم سمتش.
_چیشد.... عشقم چیشد....
_عمر.... ای... زخمم
پتو رو باز کردم و با لباس خونیش مواجه شدم.
لیاسشو دادم بالا.
اون زخم لعنتیش بودد..
_پسرا برید یه ماشین روشن کنیدـ
_اسیه
_جان
_اون پالتوی منو بیار بنداز روش
بعد اینکه کاپشنمو انداخت روش بلندش کردم و رفتم بیرون.
تا ماشینا بردم و گذاشتمش تو ماشین و نشستم پیشش.
_تولگا بیا اینوبرون زهرا تو ام بشین.
بقیه ما میریم بیاید
_تولگا بدووووو
سریع ماشینو روشن کرد
و راه افتادیم
_اییییی
تولگا سریع
_نمیرع نمیرههه
_بروووو
زهرا دستمال پارچه ای هست؟
_اره بیا
دستمالو گذاشتم رو زخمش و فشار دادم.
_عم....
_سوسن... سوسن نه چشاتو نبند... نبنددددد.
_رسیدم عمر بدو
بغلش کردم و پیداه شدم و داد زدم.
_یکی برانکارد بیاره
دوتا پرستار سریع برانکارد اوردن و سوسنو گذاشتم روش من پشت برانکار و بقیه پشت من میدوییدن.
نیمساعت بعد
دکتر از اتاق اومد بیرون
_همراه های سوسن کلیچ
_ماییم
_چیزی نشده بخیش باز شده بود و خونریزی داست چون زخمش یه مقدار عمیق بود سوزش زیاد داشت.
نیم ساعت دیگه بهوش میاد ببرینش ولی پمادی ک تجویز کردمو بزنید بهش
فردا
سوسن
زخمم نمسوخت یعنی اصلا درد نمیکرد
عمر یه دستش دور کمرم بود و اون یکی دستش توی دستم سرشم توی موهام بود.
قشنگ میفهمیدم از دیشب دستشو روی زخمم نمیزاشت.
اروم دستشو گذاشتم روی زخمم و جیغ کوچیکی کشیدم
_وای چیشد.
لعنتی دستمو گذاشتم رو زخمت.
بزار پماد بزنم
_نمیخاد خودم دستتو گذاشتم رو زخمم.
_دیوونه
_دسوونه نیستم
_هستی دیگه
_نیستم
_هستی
_عه پس قهرم
رومو برگردوندم اونور و چص کردم
_ببخشید عشقم
_نمیخام
عمر لبمو بوسید و گفت ببخشید
_باشه
_عشق خودمی
شرط: این پیجم40 شه
۹.۸k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.