دختری تنها در تاریکی.
part 1: ساعت ۶:۳۰ از خواب بیدار شدم.امسال به خاطر مامانم از مدرسه بوباتن به هاگوارتز میروم.من اصلا از اونجا راضی نیستم،اونجا هیچ کس رو ندارم،دوستی ندارم،این واقعا احمقانست.با صدای مادرم به خود آمدم لباس خوابم را درآوردم و رفتم به سمت کمد لباس هام.یک جوراب شلواری مشک و دامن چهارخونه قرمز مشکی که تا بالای زانو هام میرسید و یک نیمتنه آستین بلند که اون هم مشکی بود برداشتم و کفش های آل استارم را پوشیدم وبه سمت سرویس بهداشتی رفتم.بعد از ۵ دقیقه دوباره به اتاق خوابم برگشتم و موهای خرمایی که تا روی شانه ام بود را شانه زدم و گیره مویی که مادر بزرگم داده بود را به سرم زدم و رفتم به سمت آشپزخانه. یک نان تست و نتلا و چند عدد توت فرنگی برداشتم و رفتم سمت در.کیف مشکی و پالتوی سبز لجنی هم را پوشیدم.از در که بیرون آمدم پدر با ماشین جلوی در ایستاده بود. سلام کردم و اون من را در آغوش گرفت،گفت:پدر: عزیزم ،خیلی دوست دارم مراقب خودت باش . در ضمن هرچی نیاز داشتی داخل نامه بنویس برات میفرستم. پدر پیشانی ام را بوسید و بعد سوار ماشین شدیم.به سمت سکو رفتم و از پدر خداحافظی کردم .داخل قطار شدم که شدم تقریباً تمام کوپه ها پر شده بود بجز آخرین کوپه،که در واقع آخرین امیدم. در زدم و ماسک مشکیم را درآوردم . یک پسر با مو های بلوند و چشمای اقیانوسی با دو تا پسر چاق.که انگار برایش حکم بادیگارد داشتند آنجا نشسته بودند.باید اضافه کنم که اصلا ازشون خوشم نیومد ولی من آدمی نیستم که زود قضاوت کنم پس فقط گفتم:الی«الیزابت»: سلام.... ببخشید میشه این جا بشینم؟؟ همه کوپه ها پر هستند.»پسر بلون نگاهی از سر تا پا به من انداخت و بلافاصله گفت:$: اصلی زاده ای؟
بهد چند ثانیه:الی:بله اصیل زاده هستم. پلک زد و بعد گفت:اوکی، بشین. نشستم و وسایل رو داخل جایش قرار دادم. پسره از من پرسید:$:اسمت چیه؟ الی: الیزابت کوپر. میتونی الی صدام کنی.$:اسم من هم دراکو هست.... دراکو مالفوی. الی: خوشوقتم. بعد حدود ۵ دقیقه:الی:دراکو، هاگوارتز چه شکلیه؟ دراکو با نگاهی تعجب آور جواب داد:$: ببینم مگه تا حالا این جا نبودی؟ الی:نه. من سه ساله گذشته رو در بوباتن تحصیل کردم. این اولین بارمه، در واقع ی خورده استرس دارم. بعد از این مکالمه دیگه تا رسیدن به هاگوارتز حرفی بینمون رد و بدل نشد.
(ادامه پارت بعد)
بهد چند ثانیه:الی:بله اصیل زاده هستم. پلک زد و بعد گفت:اوکی، بشین. نشستم و وسایل رو داخل جایش قرار دادم. پسره از من پرسید:$:اسمت چیه؟ الی: الیزابت کوپر. میتونی الی صدام کنی.$:اسم من هم دراکو هست.... دراکو مالفوی. الی: خوشوقتم. بعد حدود ۵ دقیقه:الی:دراکو، هاگوارتز چه شکلیه؟ دراکو با نگاهی تعجب آور جواب داد:$: ببینم مگه تا حالا این جا نبودی؟ الی:نه. من سه ساله گذشته رو در بوباتن تحصیل کردم. این اولین بارمه، در واقع ی خورده استرس دارم. بعد از این مکالمه دیگه تا رسیدن به هاگوارتز حرفی بینمون رد و بدل نشد.
(ادامه پارت بعد)
۱۵۲
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.