پارت ۱۸
من بخاطر باکرگیت تورو خریدم حالا هم ریختتو از اینجا جم می کنی تا پنج دقیقه دیگه وگرنه تا حده مرگ میزنمت
+هه هی هه هی چشم الان می.رم(گریه)
وسایلام رو جمع کردم یعنی چی باردار بودم من از جیمین نه نه امکان نداشت من نمیتونم بچه ی اونو باردار باشم رفتم لیا رو محکم بغل کردم و باهاش خداحافظی کردم و بعد از اون عمارت هم رفتم بیرون یعنی انقدر بی چیز و بی معنا بودم که هیچکس منو نمیخواست و مثل یه تیکه اشغال منو پرت می کرد بیرون دستی به شکمم زدم
+یعنی واقعا یه نی نی اونجاعه
از حرفم خندم کرفتو که طولی نکشید که همون خنده به گریه تبدیل شد ولی نه حتی لحظه ای هم به از بین بردن بچم فکر نمیکردم البته اول باید مطمئن میشدم که در حال پرورش یه نی نی کوچولو بودم با چمدونم دستم پیاده حرکت می کردم لیا بهم یکم پول داده بود از همون اول هم یکم پول داشتم رفتم و توئه هتل یه اتاق کوچیک گرفتم به محض رسیدن به اتاق خودمو پرت کردم رو تخت یعنی دیگه زندانی نیستم وای خدا خدا مرسی مرسی(خوشحال) وسایلم رو جمل و جور کردم و یه راست رفتم بیرون تا دنبال کار باشم چون به هر حال بدون پول همین اتاقک کوچیک هم ندارم
+هه هی هه هی چشم الان می.رم(گریه)
وسایلام رو جمع کردم یعنی چی باردار بودم من از جیمین نه نه امکان نداشت من نمیتونم بچه ی اونو باردار باشم رفتم لیا رو محکم بغل کردم و باهاش خداحافظی کردم و بعد از اون عمارت هم رفتم بیرون یعنی انقدر بی چیز و بی معنا بودم که هیچکس منو نمیخواست و مثل یه تیکه اشغال منو پرت می کرد بیرون دستی به شکمم زدم
+یعنی واقعا یه نی نی اونجاعه
از حرفم خندم کرفتو که طولی نکشید که همون خنده به گریه تبدیل شد ولی نه حتی لحظه ای هم به از بین بردن بچم فکر نمیکردم البته اول باید مطمئن میشدم که در حال پرورش یه نی نی کوچولو بودم با چمدونم دستم پیاده حرکت می کردم لیا بهم یکم پول داده بود از همون اول هم یکم پول داشتم رفتم و توئه هتل یه اتاق کوچیک گرفتم به محض رسیدن به اتاق خودمو پرت کردم رو تخت یعنی دیگه زندانی نیستم وای خدا خدا مرسی مرسی(خوشحال) وسایلم رو جمل و جور کردم و یه راست رفتم بیرون تا دنبال کار باشم چون به هر حال بدون پول همین اتاقک کوچیک هم ندارم
۱۲.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.