تقدیر سیاه و سفید p13
صبح با صدای یه نفر بیدار شدم ولی هنوز چشام بسته بود
یه صدای گرم گفت: پس بلاخره پیداش کردی
و صدایی که به صدای تهیونگ میخورد گفت: اره
یه دستی موهای روی گردنم رو کنار زد
همون مرد دوباره گفت: چه کردی تهیونگ
تهیونگ با لحن تندی جواب داد: مگه چیه ها کسی که سهم من بود رو برای همیشه مال خودم کردم .
از حرفاشون خیلی گیج شدم و تصمیم گرفتم نشون بدم بیدارم
تکونی خوردم و چشامو باز کردم
انتطار اینکه این جوری بهم زل زده باشن رو نداشتم و جا خوردم و یکم خودمو کشیدم عقب که زیر دلم درد گرفت و دستم رو گذاشتم زیر دلم
مرد با لبخند گفت: نترس ...چیزی نیس ،حالت خوبه؟ من جونگ کوکم رفیق تهیونگ
خاستم چیزی بگم ک تهیونگ گفت: دستو صورتت رو بشور بیا صبحونه
باشه ای گفتم ، تهیونگ و جونگ کوک رفتن بیرون
بعد از رفتن به دسشویی نگاهی به خودم تو آینه انداختم گردنم خیلی کبود بود و درد میکرد چشام یکم قرمز بود
رفتم پایین تهیونگ بهم اشاره کرد که رو صندلی کنارش بشینم
منم رفتم نگاه های تهیونگ و جونگ کوک رو روی خودم حس میکردم ولی سعی میکردم بهشون زیاد نگاه نکنم
در طی صبحونه موهام همش میریختن جلوی صورتم ،هی میدادمشون پشت گوشم ولی چون زیاد بودن نمیشد .یهو دیدم تهیونگ کلافه پاشد و رفت طبقه بالا بعد حدود دو دیقه از پله ها اومد پایین
بالا سرم وایساد موهام رو جمع کرد و محکم بالا بست از شدت کشیدگی موهام قیافم تو هم رفت تهونگ نشست سرجاش
دستم رو بردم تا کش رو شل تر کنم که گفت: دست نزن بهش
من :آخه خیلی محکم بستی سر درد میگیرم
نگاه کوتاهی بهم کرد و گفت: به جهنم
چه آدم آشغالی بود از حرصم قاشق کوچیکی که برای هم زدن چایی بود رو به سمتش پرت کردم
از سرجام بلند شدم: خیلی سنگدلی عوضی
و سری از پله ها رفتم بالا
کش موهام رو شل تر کردم که در یهو کوبیده شد
تهیونگ با اخم های در هم بازومو گرفت و برد به همون اتاقی ک دفعه قبل زدتم و درو قفل کرد
خیلی تند دستام رو به زنجیر هایی که از سقف اویزون بود بست و رفت سمت چاقو ها
جرئت حرف زدن نداشتم فق کارم اشک ریختن بود
یکی رو برداشتم و رفت پشتم اولین ضربه ی چاقو رو به پشتم زد که جیغم دراومد
یه صدای گرم گفت: پس بلاخره پیداش کردی
و صدایی که به صدای تهیونگ میخورد گفت: اره
یه دستی موهای روی گردنم رو کنار زد
همون مرد دوباره گفت: چه کردی تهیونگ
تهیونگ با لحن تندی جواب داد: مگه چیه ها کسی که سهم من بود رو برای همیشه مال خودم کردم .
از حرفاشون خیلی گیج شدم و تصمیم گرفتم نشون بدم بیدارم
تکونی خوردم و چشامو باز کردم
انتطار اینکه این جوری بهم زل زده باشن رو نداشتم و جا خوردم و یکم خودمو کشیدم عقب که زیر دلم درد گرفت و دستم رو گذاشتم زیر دلم
مرد با لبخند گفت: نترس ...چیزی نیس ،حالت خوبه؟ من جونگ کوکم رفیق تهیونگ
خاستم چیزی بگم ک تهیونگ گفت: دستو صورتت رو بشور بیا صبحونه
باشه ای گفتم ، تهیونگ و جونگ کوک رفتن بیرون
بعد از رفتن به دسشویی نگاهی به خودم تو آینه انداختم گردنم خیلی کبود بود و درد میکرد چشام یکم قرمز بود
رفتم پایین تهیونگ بهم اشاره کرد که رو صندلی کنارش بشینم
منم رفتم نگاه های تهیونگ و جونگ کوک رو روی خودم حس میکردم ولی سعی میکردم بهشون زیاد نگاه نکنم
در طی صبحونه موهام همش میریختن جلوی صورتم ،هی میدادمشون پشت گوشم ولی چون زیاد بودن نمیشد .یهو دیدم تهیونگ کلافه پاشد و رفت طبقه بالا بعد حدود دو دیقه از پله ها اومد پایین
بالا سرم وایساد موهام رو جمع کرد و محکم بالا بست از شدت کشیدگی موهام قیافم تو هم رفت تهونگ نشست سرجاش
دستم رو بردم تا کش رو شل تر کنم که گفت: دست نزن بهش
من :آخه خیلی محکم بستی سر درد میگیرم
نگاه کوتاهی بهم کرد و گفت: به جهنم
چه آدم آشغالی بود از حرصم قاشق کوچیکی که برای هم زدن چایی بود رو به سمتش پرت کردم
از سرجام بلند شدم: خیلی سنگدلی عوضی
و سری از پله ها رفتم بالا
کش موهام رو شل تر کردم که در یهو کوبیده شد
تهیونگ با اخم های در هم بازومو گرفت و برد به همون اتاقی ک دفعه قبل زدتم و درو قفل کرد
خیلی تند دستام رو به زنجیر هایی که از سقف اویزون بود بست و رفت سمت چاقو ها
جرئت حرف زدن نداشتم فق کارم اشک ریختن بود
یکی رو برداشتم و رفت پشتم اولین ضربه ی چاقو رو به پشتم زد که جیغم دراومد
۲۱.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.