black dream p14
کتش رو پوشید و پشت جئون نشست
اینبار بدون معطلی دستاش رو دور بدن عضلانی جذابش حلقه کرد
سرعت از دفعه پیش هم بیشتر بود و باعث میشد پلک هاش بی اختیار بسته بشن و قلبش تند بتپد
با دیدن ورودی هتل نفس عمیقی کشید و دستاش رو جدا کرد
با قدمای بلند ورد آسانسور شد و منتظر ایستاد
" راستی خانم پارک ، ساعت شما پیش منه" jk
با تعجب بهش زل زد
" کدوم ساعت؟" a,t
" اون روز که توی آب بودید ساعت شما رو برداشتم و توی جیبم گذاشتم ولی یادم رفت بهتون برگردونم ، توی اتاقم گذاشتم بیاید اونجا تا بهتون بدم " jk
"باشه ، ممنون" a,t
با ایستادن آسانسور پشت سر جئون حرکت کرد
روبهروی در ایستاد و بعد بسته شدن در کمی نفس کشید
حضور کسی رو حس میکرد دلی هر چند بار نگاه میکرد کسی اینجا نبود !
"پخ"
تا خواست برگرده دستمال سفیدی جلوی بینیش نشست و بی هوش شد
با سردرد چشماش باز شد
سرگیجه شدیدی داشت و سردی خون رو روی سرش حس میکرد ، کم کم چشماش باز شد و مشغول آنالیز کردن اطرافش شد
اتاق تاریک و سردی که ظاهرا انباری بود با دیدن قفل به دستاش تعجب و ترس توی وجودش ریشه زد
در باز شد و قامت مردی بزرگ و زمختی توی چهار چوب دیده شد
جلو اومد و جلوتر .... چند اینچی صورتش ایستاد و با نگاهی تک تک احساس های توی وجودش رو تجزیه کرد
لباش رو تر کرد و با خشم غرید
"تو کی هستی ؟ چی از جونم میخوای؟" a,t
روی صورتش ماسک سیاهی کشیده شده بود و فقط چشماش پیدا بود ، چشمایی که خیلی آشنا میزد !
خنده ی گوش خراشش دلهره رو هموار داشت ...!
با صدایی گرفته و ترسناک گفت :
" نمیشناسی ؟ خانم پارک؟"
ترسید و لرز تک تک اجزای بدنش رو به ویبره انداخت
"بزار اشنات کنم"
از اینجا به بعدش یوهاهاااا🌚
اینبار بدون معطلی دستاش رو دور بدن عضلانی جذابش حلقه کرد
سرعت از دفعه پیش هم بیشتر بود و باعث میشد پلک هاش بی اختیار بسته بشن و قلبش تند بتپد
با دیدن ورودی هتل نفس عمیقی کشید و دستاش رو جدا کرد
با قدمای بلند ورد آسانسور شد و منتظر ایستاد
" راستی خانم پارک ، ساعت شما پیش منه" jk
با تعجب بهش زل زد
" کدوم ساعت؟" a,t
" اون روز که توی آب بودید ساعت شما رو برداشتم و توی جیبم گذاشتم ولی یادم رفت بهتون برگردونم ، توی اتاقم گذاشتم بیاید اونجا تا بهتون بدم " jk
"باشه ، ممنون" a,t
با ایستادن آسانسور پشت سر جئون حرکت کرد
روبهروی در ایستاد و بعد بسته شدن در کمی نفس کشید
حضور کسی رو حس میکرد دلی هر چند بار نگاه میکرد کسی اینجا نبود !
"پخ"
تا خواست برگرده دستمال سفیدی جلوی بینیش نشست و بی هوش شد
با سردرد چشماش باز شد
سرگیجه شدیدی داشت و سردی خون رو روی سرش حس میکرد ، کم کم چشماش باز شد و مشغول آنالیز کردن اطرافش شد
اتاق تاریک و سردی که ظاهرا انباری بود با دیدن قفل به دستاش تعجب و ترس توی وجودش ریشه زد
در باز شد و قامت مردی بزرگ و زمختی توی چهار چوب دیده شد
جلو اومد و جلوتر .... چند اینچی صورتش ایستاد و با نگاهی تک تک احساس های توی وجودش رو تجزیه کرد
لباش رو تر کرد و با خشم غرید
"تو کی هستی ؟ چی از جونم میخوای؟" a,t
روی صورتش ماسک سیاهی کشیده شده بود و فقط چشماش پیدا بود ، چشمایی که خیلی آشنا میزد !
خنده ی گوش خراشش دلهره رو هموار داشت ...!
با صدایی گرفته و ترسناک گفت :
" نمیشناسی ؟ خانم پارک؟"
ترسید و لرز تک تک اجزای بدنش رو به ویبره انداخت
"بزار اشنات کنم"
از اینجا به بعدش یوهاهاااا🌚
۳۶.۸k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.