پارت ۲۲(گزارش نکن)
لینا
خسته شدم نیومدن بیرون از ماشین
پیاده شدم که برم اومدن بیرون
بهشون نگاه کردم خیلی به هم میان دوتاشون جذاب شده بودن
لینا: سلاممم چرا انقدر دیر کردین؟
بورام: گربه خواب بود
جیمین: گربه؟؟
بورام: اره
جیمین : من گربه نیستم
بورام: هستی
جیمین: نیستممم
لینا: هی بسه باشه نیستی دعوا نکنید بیاین بریم
جیمین: باشه
بورام
سوار شدیم بعد چن دقیقه که هنوز توی
راه بودیم داشتم به بیرون نگاه میکردم
که لینا گف
لینا: امم تو و جیمین خیلی به هم میاین
بورام
هیچی نگفتم ولی جیمین گف ممنون
بهش نگاه کردم لبخند زده بود
چرا اینجوری رفتار میکنه نکنه میخاد یه بلایی سرم بیاره واقعا ازش میترسم
لینا: رسیدیم
جیمین
پیاده شدیم و رفتیم داخل همه با دوست دختراشون بودن اهه فق من بدبختم
به بورام نگاه کردم که دستمو گرف بهش لبخند زدم و رفتیم پیش یکی که فک کنم همون یونا باشه مارو بهش معرفی کرد
و رفتیم نشستیم نوشیدنی برامون آوردن همشو خوردم
خسته شدم نیومدن بیرون از ماشین
پیاده شدم که برم اومدن بیرون
بهشون نگاه کردم خیلی به هم میان دوتاشون جذاب شده بودن
لینا: سلاممم چرا انقدر دیر کردین؟
بورام: گربه خواب بود
جیمین: گربه؟؟
بورام: اره
جیمین : من گربه نیستم
بورام: هستی
جیمین: نیستممم
لینا: هی بسه باشه نیستی دعوا نکنید بیاین بریم
جیمین: باشه
بورام
سوار شدیم بعد چن دقیقه که هنوز توی
راه بودیم داشتم به بیرون نگاه میکردم
که لینا گف
لینا: امم تو و جیمین خیلی به هم میاین
بورام
هیچی نگفتم ولی جیمین گف ممنون
بهش نگاه کردم لبخند زده بود
چرا اینجوری رفتار میکنه نکنه میخاد یه بلایی سرم بیاره واقعا ازش میترسم
لینا: رسیدیم
جیمین
پیاده شدیم و رفتیم داخل همه با دوست دختراشون بودن اهه فق من بدبختم
به بورام نگاه کردم که دستمو گرف بهش لبخند زدم و رفتیم پیش یکی که فک کنم همون یونا باشه مارو بهش معرفی کرد
و رفتیم نشستیم نوشیدنی برامون آوردن همشو خوردم
۴.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.