فیک گل رزم 🌹
part39
رفتم پیش یوری توی حیاط روی تاب نشسته بود و کتاب میخوند
_چی میخونی؟
+کتاب بادام
_فعلا بزارش کنار باشو بریم
+کجا؟
_بیا میفهمی
بلند شدم و یکمی از اونجا دور شدم بعد صورتمو به سمت یوری گرفتم و گفتم من توی ماشین منتظرم و بعد اروم اروم رفتم
این چش بود؟ کجا میخوایم بریم؟
پاشدم رفتم سمت اتاقم یک دوش کوتاه گرفتم و بعد لباسامو پوشیدم یک ارایش ساده کردم و امدم بیرون
سمت ماشین رفتم و به تهیونگ گفتم مامانم اینا میدونن؟
_اره بیا بشین
سوار شدم و رفتیم رسیدیم به یک رستوران خیلی شیک
هیچ کس دیگه ای اونجا نبود ما بودیم و گارسون ها
تهیونگ صندلی رو برام بیرون کشیدونشستم
+خب.؟ برای چی امدیم اینجا؟
_صبر داشته باش
تهیونگ چشمی به گارسون زد و بعد برامون نوشیدنی اوردن
با اون چشمای خمارش بهم زل زده بود قلبم تاپ تاپ میزد
_یوری
+جانم؟
جعبه ای رو از جیب کتش بیرون اورد و بازش کرد و جلوم گرفت
_با من ازدواج میکنی؟
توی اون لحضه نمیتونستم چیزی بگم دستام خشک شده بودن زبونم نمیچرخید
_یوری؟ خوبی؟
+منن من باید چیز یعنی
_هول نشو عزیزم اروم باش قشنگ فکر کن و بعد بگو
نگاهی به جعبه کردم یاقوت سرخ داخل جعبه بود اون خیلی قشنگ بود اما
مشکل من چیز دیگه بود اون دزدی بود تمام چیز هایی که تهیونگ داشت دزدی بود زندگی اونا متفاوت بود با زندگی من
نمیدونستم باید چیکار کنم
_ام یوری معمولا باید حلقه برای ازدواج داد اما این برای من یک چیز خاص بود و تو هم خاصی برای همین اینو دادم بهت
حلقه هم می گیریم 😏 نگران هیچی نباش( با یک پوز خند جذاب)
+یاااا تهیونگااا من که هنوز بله رو ندادم
_خنده 😂 از اولمرو پرو بودی
+خنده 😂
اون شب یک شب رویای بود من تهیونگ رو دوست داشتم اما هنوز نمیدونستم باید چه تصمیمی بگیرم بعد از خوردن شام یکمی اون اطراف قدم زدیم و به خونه برگشتیم همه خواب بودن پس بی سر و صدا رفتیم داخل اتاق هامون
جلوی پنجره نشسته بودم و به اون گردنبند نگاه میکردم
هییییی زندگی با خودم فکر کردم من باید چیکار کنم من نمیتونم ادمارو تغییر بدم پس باید همون جوری قبولشون کنم
من میتونم تهیونگ رو همینجوری قبول کنم؟
(اسلاید دوم لباس یوری)
(اسلاید سوم عکسی از رستوران)
رفتم پیش یوری توی حیاط روی تاب نشسته بود و کتاب میخوند
_چی میخونی؟
+کتاب بادام
_فعلا بزارش کنار باشو بریم
+کجا؟
_بیا میفهمی
بلند شدم و یکمی از اونجا دور شدم بعد صورتمو به سمت یوری گرفتم و گفتم من توی ماشین منتظرم و بعد اروم اروم رفتم
این چش بود؟ کجا میخوایم بریم؟
پاشدم رفتم سمت اتاقم یک دوش کوتاه گرفتم و بعد لباسامو پوشیدم یک ارایش ساده کردم و امدم بیرون
سمت ماشین رفتم و به تهیونگ گفتم مامانم اینا میدونن؟
_اره بیا بشین
سوار شدم و رفتیم رسیدیم به یک رستوران خیلی شیک
هیچ کس دیگه ای اونجا نبود ما بودیم و گارسون ها
تهیونگ صندلی رو برام بیرون کشیدونشستم
+خب.؟ برای چی امدیم اینجا؟
_صبر داشته باش
تهیونگ چشمی به گارسون زد و بعد برامون نوشیدنی اوردن
با اون چشمای خمارش بهم زل زده بود قلبم تاپ تاپ میزد
_یوری
+جانم؟
جعبه ای رو از جیب کتش بیرون اورد و بازش کرد و جلوم گرفت
_با من ازدواج میکنی؟
توی اون لحضه نمیتونستم چیزی بگم دستام خشک شده بودن زبونم نمیچرخید
_یوری؟ خوبی؟
+منن من باید چیز یعنی
_هول نشو عزیزم اروم باش قشنگ فکر کن و بعد بگو
نگاهی به جعبه کردم یاقوت سرخ داخل جعبه بود اون خیلی قشنگ بود اما
مشکل من چیز دیگه بود اون دزدی بود تمام چیز هایی که تهیونگ داشت دزدی بود زندگی اونا متفاوت بود با زندگی من
نمیدونستم باید چیکار کنم
_ام یوری معمولا باید حلقه برای ازدواج داد اما این برای من یک چیز خاص بود و تو هم خاصی برای همین اینو دادم بهت
حلقه هم می گیریم 😏 نگران هیچی نباش( با یک پوز خند جذاب)
+یاااا تهیونگااا من که هنوز بله رو ندادم
_خنده 😂 از اولمرو پرو بودی
+خنده 😂
اون شب یک شب رویای بود من تهیونگ رو دوست داشتم اما هنوز نمیدونستم باید چه تصمیمی بگیرم بعد از خوردن شام یکمی اون اطراف قدم زدیم و به خونه برگشتیم همه خواب بودن پس بی سر و صدا رفتیم داخل اتاق هامون
جلوی پنجره نشسته بودم و به اون گردنبند نگاه میکردم
هییییی زندگی با خودم فکر کردم من باید چیکار کنم من نمیتونم ادمارو تغییر بدم پس باید همون جوری قبولشون کنم
من میتونم تهیونگ رو همینجوری قبول کنم؟
(اسلاید دوم لباس یوری)
(اسلاید سوم عکسی از رستوران)
۴.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.