پارت ۶
کوکی:باشه بریم.... سوار ماشین شدیم و راه افتادیم...
تو را بودیم که ازش یه سوال کردم من:جونگ کوک کوکی:بله من: تو واقعا منو دوست داری ؟! کوکی تعجب کرد و گفت: این چه حرفیه که می کی معلومه که دوست دارم عاشقتم دیونتم عشقم واییی خدا گفت عشقم اولین بارش بود که می گفت عشقم خشکم زد بود کوکی:مایا!!! جواب ندادم اصلا نشنیدم که جواب بدم دباره گفت مایا من:ها...ه بله کوکی:چی شد عزیزم یهویی خشکت زد من:نه هیچی......
رسیدیم به کمپانی (جدید) خیلی بزرگ بود رفتیم تو
داشتن وسایل هارو جابه جا می کردن پی دی نیم مارو صدا زد رفتیم پیشش در باره ی کمپانی توضیح داد
داشتم می رفتم به قسمتی که مخصوص من بود از اون طرف یکی منو صدا زد نگا کردم کوکی بود کولی بوس برام فرستاد و بعد رفت منم رفتم اتاقم و وسایل هام رو جا به جا می کردم در همین حال ساعت از دستم رفته بوده که یهویی نگایی به ساعت کردم وایی خدا ساعت ۱۰ شب بود پیش خودم گفتم که حتما تا حالا همه رفتن بعد تصمیم گرفتم که اماده شم برم که..........
(جونگ کوک)
نگا به ساعت کردم ۱۰ بود یواش یواش اماده شدم برم که برق ها قطع شد یکی جیغ بلندی زد وای خدا صدای مایا بود سری از اتاق رفتم بیرون و نور گوشیم رو روشن کردم داشتم می رفتم سمت اتاق مایا دم در اتاق رسیدم به داخل اتاق نگا کردم دیدم وهشتناک گریه می کنه رفتم پیشش و پرسیدم چی شده
(مایا)
برق ها قطع شد من از تاریکی میترسیدم و جیغ بلندی کشیدم و فتادم گریه دیدم از دم در نور می اومد ندیدم کیه چون نور به چشمم می خورد نور رو کنار زد کوکی بود سری اومد سمتم ازم پرسید که چی شده؟؟ وقتی اومد کنارم سری بغلش کردم و تو بغلش گریه کردم بعد از اون کمی اروم شدم و لی بازم داشتم اشک میریختم کوکی: عزیزم خوبی چی شد عشقم چرا جیغ زدی؟! من:م...من......من ....ترسیدم...ترسیدم
کوکی:شششششش اروم باش ببین من این جام گریه نکن باشه اشکامو پاک کردم دیدم کوکی داره منو با مهربونی نگا می کنه خودمو جم و جور کردم و گفتم:یاااا من خیلی هم نترسیدم
خندید و گفت: ار اصلا نترسیدی که ساختمون رو روسرت گذاشتی من: خوب چیکار کنم ترسیدم دیگه 😔 کوکی:عشق من ترسیده😌 من:حالا این جوری نگو😔 رفتیم پایین و از کمپانی اومدیم بیرم
من:جونگ کوک می شه منو برسونی ؟!🙏😊 کوکی یه لهن منحرفانه گفت:باشه 😎😍
لایک کامنت فالو یادت نره 😎
ادامه در پارت بعدی🤗😚🤩
تو را بودیم که ازش یه سوال کردم من:جونگ کوک کوکی:بله من: تو واقعا منو دوست داری ؟! کوکی تعجب کرد و گفت: این چه حرفیه که می کی معلومه که دوست دارم عاشقتم دیونتم عشقم واییی خدا گفت عشقم اولین بارش بود که می گفت عشقم خشکم زد بود کوکی:مایا!!! جواب ندادم اصلا نشنیدم که جواب بدم دباره گفت مایا من:ها...ه بله کوکی:چی شد عزیزم یهویی خشکت زد من:نه هیچی......
رسیدیم به کمپانی (جدید) خیلی بزرگ بود رفتیم تو
داشتن وسایل هارو جابه جا می کردن پی دی نیم مارو صدا زد رفتیم پیشش در باره ی کمپانی توضیح داد
داشتم می رفتم به قسمتی که مخصوص من بود از اون طرف یکی منو صدا زد نگا کردم کوکی بود کولی بوس برام فرستاد و بعد رفت منم رفتم اتاقم و وسایل هام رو جا به جا می کردم در همین حال ساعت از دستم رفته بوده که یهویی نگایی به ساعت کردم وایی خدا ساعت ۱۰ شب بود پیش خودم گفتم که حتما تا حالا همه رفتن بعد تصمیم گرفتم که اماده شم برم که..........
(جونگ کوک)
نگا به ساعت کردم ۱۰ بود یواش یواش اماده شدم برم که برق ها قطع شد یکی جیغ بلندی زد وای خدا صدای مایا بود سری از اتاق رفتم بیرون و نور گوشیم رو روشن کردم داشتم می رفتم سمت اتاق مایا دم در اتاق رسیدم به داخل اتاق نگا کردم دیدم وهشتناک گریه می کنه رفتم پیشش و پرسیدم چی شده
(مایا)
برق ها قطع شد من از تاریکی میترسیدم و جیغ بلندی کشیدم و فتادم گریه دیدم از دم در نور می اومد ندیدم کیه چون نور به چشمم می خورد نور رو کنار زد کوکی بود سری اومد سمتم ازم پرسید که چی شده؟؟ وقتی اومد کنارم سری بغلش کردم و تو بغلش گریه کردم بعد از اون کمی اروم شدم و لی بازم داشتم اشک میریختم کوکی: عزیزم خوبی چی شد عشقم چرا جیغ زدی؟! من:م...من......من ....ترسیدم...ترسیدم
کوکی:شششششش اروم باش ببین من این جام گریه نکن باشه اشکامو پاک کردم دیدم کوکی داره منو با مهربونی نگا می کنه خودمو جم و جور کردم و گفتم:یاااا من خیلی هم نترسیدم
خندید و گفت: ار اصلا نترسیدی که ساختمون رو روسرت گذاشتی من: خوب چیکار کنم ترسیدم دیگه 😔 کوکی:عشق من ترسیده😌 من:حالا این جوری نگو😔 رفتیم پایین و از کمپانی اومدیم بیرم
من:جونگ کوک می شه منو برسونی ؟!🙏😊 کوکی یه لهن منحرفانه گفت:باشه 😎😍
لایک کامنت فالو یادت نره 😎
ادامه در پارت بعدی🤗😚🤩
۲۴.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.