عشقی در افسانه ها پارت ۱۲
خوب حرفی نمیزنم
نه عزیزم چرا باید اذیت بشم
مانا:داداشی دوست دخترت چقدر خوشگله
لونا:مانا راست میگی ا.ت سان خیلی خوشگل هستند
ا.ت در ذهن:من که دوست دخترش نیستم🫠🫠🫠
مایکی: تو دوست دختر میتسویا هستی با اخم کیوت
نه من دوست دختر میتسویا نیستم
میتسویا:مانا لونا این چه حرفی بود زدید
مونا و لونا:ببخشید
خلاصه بعد از نیم ساعت همینطوری داشتید راه میرفتید و گرم صحبت بودید که یه دفعه خوردی به یکی
حالا اون یکی کی بود زرافه انسان نما هانما تو که حدس میزدی قراره دعوا بشه دسته و مانا و لونا رو ول کردی مانا و لونا رفتن عقبتر
ا.ت: ببخشید من حواسم نبود
هانما:یعنی چی که حواسم نبود مگه کوری
ا.ت:من که عذرخواهی کردم
دراکن:باهاش درست حرف بزن
هانما:وقتی شمشیرتو دید و نقابی که تو گردنت آویزون بود فهمید که خشم شبی
* بچهها اینجا دو تا از دوستای هانما هم باهاش هستند*
هانما:اوی اوی ببین کی اینجاست خشم شب من فکر میکردم تو باید خیلی بزرگتر باشی تو که فقط یه....
حرفش تموم نشده بود که تو اعصابت خط خطی شد پریدی هوا و چنان لگدی تو دهنش خوابوندی که پرت شد ۱۰ متر اونورتر و از دهنش خون میومد
همه که سیری پیش پشماشون ریخته بود دیگه پشمی نداشتن تا بریزن خودشون ریختن
یکی از دوستای هانما: تو الان چیکار کردی برای چی زدیش؟
ا.ت:که چی فکر کردی چون یه دخترم نمیتونم کار خاصی انجام بدم
یکی از دوستای هانما تا خواست بیاد سمتت
که تو با یه حرکت کاناتا رو از غلافش درآوردی و دور دستت چرخوندی
*حاجی گنگش بالاست 😎*
و گرفتی سمتشون و با یه هاله ترسناک که همه شاشیده بودن به خودشون
گفتی: این بچه ننتونو بردارید و از اینجا گورتونو گم کنید یا همین جا تیکه تیکهتون میکنم
که برای اینکه بهشون ثابت کنی که میتونی با کاناتا کار کنی خراشهای زیادی رو بدنشون انداختی خیلی سریع حتی نمیشد دید که چطوری این کارا رو انجام میدی
اونام که ترسیده بودن سریع هانما رو برداشتن و گورشو نو گم کردن
مایکی چشاش ستارهای شد و دستشو گذاشت رو شونت و گفت خیلی قوی هستی ا.ت چان نمیتونستم
دراکن با لبخند:زدی دهنشو سرویس کردی
یه دفعه کاناتا رو گرفتی سمت دراکن مایکی تو جلو جلو میرفتی اونا عقب عقب
ا.ت:هنوز حرفی که داخل بیمارستان بهم زدین یادم نرفتهها
اما و هینا با هم مگه چه حرفی زدن این دوتا مایکی دراکن بهم گفت دخترا هر ماه ضعیف میشن
دراکن محکم جلوی دهن مایکی رو گرفت
باجی داشت از خنده پاره میشد میگفت: دراکن حالا پاشو برو گندی که زدیو جمع کن
همایت يادتون نره تا پارت بعد جانه😉🌱✨️
نه عزیزم چرا باید اذیت بشم
مانا:داداشی دوست دخترت چقدر خوشگله
لونا:مانا راست میگی ا.ت سان خیلی خوشگل هستند
ا.ت در ذهن:من که دوست دخترش نیستم🫠🫠🫠
مایکی: تو دوست دختر میتسویا هستی با اخم کیوت
نه من دوست دختر میتسویا نیستم
میتسویا:مانا لونا این چه حرفی بود زدید
مونا و لونا:ببخشید
خلاصه بعد از نیم ساعت همینطوری داشتید راه میرفتید و گرم صحبت بودید که یه دفعه خوردی به یکی
حالا اون یکی کی بود زرافه انسان نما هانما تو که حدس میزدی قراره دعوا بشه دسته و مانا و لونا رو ول کردی مانا و لونا رفتن عقبتر
ا.ت: ببخشید من حواسم نبود
هانما:یعنی چی که حواسم نبود مگه کوری
ا.ت:من که عذرخواهی کردم
دراکن:باهاش درست حرف بزن
هانما:وقتی شمشیرتو دید و نقابی که تو گردنت آویزون بود فهمید که خشم شبی
* بچهها اینجا دو تا از دوستای هانما هم باهاش هستند*
هانما:اوی اوی ببین کی اینجاست خشم شب من فکر میکردم تو باید خیلی بزرگتر باشی تو که فقط یه....
حرفش تموم نشده بود که تو اعصابت خط خطی شد پریدی هوا و چنان لگدی تو دهنش خوابوندی که پرت شد ۱۰ متر اونورتر و از دهنش خون میومد
همه که سیری پیش پشماشون ریخته بود دیگه پشمی نداشتن تا بریزن خودشون ریختن
یکی از دوستای هانما: تو الان چیکار کردی برای چی زدیش؟
ا.ت:که چی فکر کردی چون یه دخترم نمیتونم کار خاصی انجام بدم
یکی از دوستای هانما تا خواست بیاد سمتت
که تو با یه حرکت کاناتا رو از غلافش درآوردی و دور دستت چرخوندی
*حاجی گنگش بالاست 😎*
و گرفتی سمتشون و با یه هاله ترسناک که همه شاشیده بودن به خودشون
گفتی: این بچه ننتونو بردارید و از اینجا گورتونو گم کنید یا همین جا تیکه تیکهتون میکنم
که برای اینکه بهشون ثابت کنی که میتونی با کاناتا کار کنی خراشهای زیادی رو بدنشون انداختی خیلی سریع حتی نمیشد دید که چطوری این کارا رو انجام میدی
اونام که ترسیده بودن سریع هانما رو برداشتن و گورشو نو گم کردن
مایکی چشاش ستارهای شد و دستشو گذاشت رو شونت و گفت خیلی قوی هستی ا.ت چان نمیتونستم
دراکن با لبخند:زدی دهنشو سرویس کردی
یه دفعه کاناتا رو گرفتی سمت دراکن مایکی تو جلو جلو میرفتی اونا عقب عقب
ا.ت:هنوز حرفی که داخل بیمارستان بهم زدین یادم نرفتهها
اما و هینا با هم مگه چه حرفی زدن این دوتا مایکی دراکن بهم گفت دخترا هر ماه ضعیف میشن
دراکن محکم جلوی دهن مایکی رو گرفت
باجی داشت از خنده پاره میشد میگفت: دراکن حالا پاشو برو گندی که زدیو جمع کن
همایت يادتون نره تا پارت بعد جانه😉🌱✨️
۶.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.