ستاره در شب
ارسلان:مجبور شدم و شروع کردم به خو*رد*ن سی*نه هاش
مهشاد:اخ...اه
مهدیس:کی*ر*شو میخوردم و با دستم فشارش میدادم
ارسلان:زنگ در خورد بدون لباس رفتم درو باز کردم دیدم دیانا خمار بود دید لباسام تنم نیست اومد داخل و شروع کرد به دراوردن لباسای خودش
بقیه لایک ها به ۴ تا برسه
بچه ها قول میدم رمان بعدی طولانی باشه
مهشاد:اخ...اه
مهدیس:کی*ر*شو میخوردم و با دستم فشارش میدادم
ارسلان:زنگ در خورد بدون لباس رفتم درو باز کردم دیدم دیانا خمار بود دید لباسام تنم نیست اومد داخل و شروع کرد به دراوردن لباسای خودش
بقیه لایک ها به ۴ تا برسه
بچه ها قول میدم رمان بعدی طولانی باشه
۲۳۶
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.