فیک//عشق خونین///bleeding heart//
پارت6◇
ویو مادر نیولا
نیولا رو صدا کردم و بردمش اتاق جونگکوک چه اتاق شیکی داشت کنار اتاق یه تخت ۲ نفره بود و بغلش یه میز تم رنگ آبی سفید . خیلی اتاقش شیک بود و همه جا مرتب بود الان که دارم دقت میکنم من زیادی برای نیولا وسایل رنگارنگی میگیرم هعی....
لباس نیولا رو عوض کردم و یه آستین بلند سیاه گشاد تنش کردم و یه شرتک سیاه خیلی کوتاه هم گفتم بپوشه چون لباسش فقط تا پایین رانش بود و اگه مینشست شرتش معلوم بود من هم لباسم رو عوض نکردم چون الان بقیه میومدن پس رفتم بیرون اتاق پیش نیوتا(زن برادرش ارتین )
ویو نیولا
داشتم تو اتاقش چرخ میزدم که دیدم روی میزش یه آینه است پس اومدم و کیفمو برداشتم و شونه و گوش گربه ای و گیره انگشترام رو توی میز ریختم اما صندلیش برام بلند بود پس روی زانو هام نشستم و جامدادی کوچیکم که توش انگشتر و گیره بود و وا کردم . شونه رو برداشتم و موهامو شونه کردم بعدش کچ رنگی مو رو برداشتم و اخرای موهامو رنگ بنش مایل به قرمز کردم بعدش داشتم گوشمو وصل میکردم که در باز شد . دیدم جونگ کوک داره میاد سمتم
_تو اینجا چیکار میکنی؟!🤨(با لحن بچه گونه و جدی دیگه خودتون بدونید حرفای اینا بچه گونس)
+دارم موهامو درست میکنم☺️
_چرا اینجا آخه؟!
+خب آینه های دیگه ازم بالا ترن نمیتونم خودمو ببینم
_....😒(دست به سینه)
_میزمو رنگی نکنیا!😕😒(کیوت)
+باشه مراقبم
ویو کوک
رفتم سمتشو گفتم
_موهات چقدر بلنده!🫢
+آره تا زانوم هست 😏
_دروغ میگی🤔🫥
+خو الان بهت نشون میدم
داشت میاومد پایین که...
ویو نیولا
داشتم میومدم پایین که یکدفعه ای پای راستم پیچ خورد و افتادم تو بغل کوک و اومد منو حالت بغل کردن گرفت که نیوفتم و تعادلم رو بدست بیارم.
یه دفعه ای بغض کردم و داشت گریم در میاومد که دستامو روی ۲ تا شونه هاش گذاشتمو خودمو کمی بالا کشیدم که نگاش کنم.چه بغل نرم و گرمی داشت . صورتمون ۳ سانتی متر فاصله داشت . من سرم کمی به سمت راست کج بود ولی جونگ کوک کَلَش صاف بود و داشت عادی و کمی تعجبه به من نگاه میکرد
تا دید داره بغضم در میاومد گفت
_باشه باشه حالا گریه نکن بیا اینجا(منظورم تخته که اونجا بشینه)
+نمی .....هق....تونم....راه هققق...برم...(گریه با نفس نفس)
_خب....
.
.
ویو جونگ کوک
گفتم که بیاد بغلم و اون دور گردنمو با دستاش سِفت گرفت و سرشو توی گردنم فرو برد و گریه کرد و داشت خودشو خالی میکرد که گفتم
_قلقلکم میاد نکن
+😪😪
منم با دو دستم ۲ تا رانش گرفتمو و اونم پاشو دورم پیچید بعد گفتم [ _ چقدر سنگینی!] و زود گذاشتمش روی تخت تا نندازمش بعد هم نشوندمش روی تختو ....
.
.
.
منحرف نشید بچه که کاری نمیکنه📿📿🗿🗿
شرط پارت بعد ۲ لایک
ویو مادر نیولا
نیولا رو صدا کردم و بردمش اتاق جونگکوک چه اتاق شیکی داشت کنار اتاق یه تخت ۲ نفره بود و بغلش یه میز تم رنگ آبی سفید . خیلی اتاقش شیک بود و همه جا مرتب بود الان که دارم دقت میکنم من زیادی برای نیولا وسایل رنگارنگی میگیرم هعی....
لباس نیولا رو عوض کردم و یه آستین بلند سیاه گشاد تنش کردم و یه شرتک سیاه خیلی کوتاه هم گفتم بپوشه چون لباسش فقط تا پایین رانش بود و اگه مینشست شرتش معلوم بود من هم لباسم رو عوض نکردم چون الان بقیه میومدن پس رفتم بیرون اتاق پیش نیوتا(زن برادرش ارتین )
ویو نیولا
داشتم تو اتاقش چرخ میزدم که دیدم روی میزش یه آینه است پس اومدم و کیفمو برداشتم و شونه و گوش گربه ای و گیره انگشترام رو توی میز ریختم اما صندلیش برام بلند بود پس روی زانو هام نشستم و جامدادی کوچیکم که توش انگشتر و گیره بود و وا کردم . شونه رو برداشتم و موهامو شونه کردم بعدش کچ رنگی مو رو برداشتم و اخرای موهامو رنگ بنش مایل به قرمز کردم بعدش داشتم گوشمو وصل میکردم که در باز شد . دیدم جونگ کوک داره میاد سمتم
_تو اینجا چیکار میکنی؟!🤨(با لحن بچه گونه و جدی دیگه خودتون بدونید حرفای اینا بچه گونس)
+دارم موهامو درست میکنم☺️
_چرا اینجا آخه؟!
+خب آینه های دیگه ازم بالا ترن نمیتونم خودمو ببینم
_....😒(دست به سینه)
_میزمو رنگی نکنیا!😕😒(کیوت)
+باشه مراقبم
ویو کوک
رفتم سمتشو گفتم
_موهات چقدر بلنده!🫢
+آره تا زانوم هست 😏
_دروغ میگی🤔🫥
+خو الان بهت نشون میدم
داشت میاومد پایین که...
ویو نیولا
داشتم میومدم پایین که یکدفعه ای پای راستم پیچ خورد و افتادم تو بغل کوک و اومد منو حالت بغل کردن گرفت که نیوفتم و تعادلم رو بدست بیارم.
یه دفعه ای بغض کردم و داشت گریم در میاومد که دستامو روی ۲ تا شونه هاش گذاشتمو خودمو کمی بالا کشیدم که نگاش کنم.چه بغل نرم و گرمی داشت . صورتمون ۳ سانتی متر فاصله داشت . من سرم کمی به سمت راست کج بود ولی جونگ کوک کَلَش صاف بود و داشت عادی و کمی تعجبه به من نگاه میکرد
تا دید داره بغضم در میاومد گفت
_باشه باشه حالا گریه نکن بیا اینجا(منظورم تخته که اونجا بشینه)
+نمی .....هق....تونم....راه هققق...برم...(گریه با نفس نفس)
_خب....
.
.
ویو جونگ کوک
گفتم که بیاد بغلم و اون دور گردنمو با دستاش سِفت گرفت و سرشو توی گردنم فرو برد و گریه کرد و داشت خودشو خالی میکرد که گفتم
_قلقلکم میاد نکن
+😪😪
منم با دو دستم ۲ تا رانش گرفتمو و اونم پاشو دورم پیچید بعد گفتم [ _ چقدر سنگینی!] و زود گذاشتمش روی تخت تا نندازمش بعد هم نشوندمش روی تختو ....
.
.
.
منحرف نشید بچه که کاری نمیکنه📿📿🗿🗿
شرط پارت بعد ۲ لایک
۲.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.