رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت چهل و ششم:
صاف با مماخم رفتم تو دیوار
اخو اوخم رف هوا
فک کنم واقعا این بار دماغم رغت توی افساید
دستی دور شونم حلقه شد
از صدای خندش ارینو تشخیص دادم
همینطور که تو اغوشش بودم هدایتم میکرد
دستم روی بینیمو چشام بسته بود
_رو اب بخندی بیشعور
ارین_چون تو گفتی چشم
خاستم مشتی حواله ی شکمش کنم که فک کنم بد جا زدم
دستش دور شونم باز شد
همدنطور کع از درد صورتش توی هم مچاله شدع بود فوری سمت خونه رفت
ااز عقب صدای خندع ی اریا میومد
ولی بد جا زدما
قشنگ نقطه حساس
ای بشکنه دسم
ن خدا نکنع
حالا این چ وضعیه؟
با دعای گربع سیاه که باون نمیاد من هی بشکنه نشکنع میکنم
چیشد حالا؟
من خودمو کردم گربع سیاه
اصن من چرا فکر میکنم واقعن؟
فقط ۵ روز تا عید باقی موندع بود و من وافعن هنوز هیچی نداشتم
رفتم پایین
پشت ارینو اریا واستادم
_اریاااااااااا
فک کنم نفهمیدن بالا سرشونم
اریا_هاااااا
_اریننننننننن
ارین-
_جانممممم
اصن شباهت بین داداشام از نظر اخلاقی موج میزنع ها
موج
دستمو بردم بالاو پس کله ی اریا اوردم پایین
اریا کلش پرت شد جلو و صاف شد
با تعجب برگشت طرفم
_یاد گیر میگی هااا؟
اریا_همینه ک ه(هس)
_بیشعور
اریا_خودتی
_اسمته
اریا_اوداتی(خودتی)
_چی؟
اریا_پیچ پیچی
_ارپیچی
اریا_ابدارچی
_کران....
ارین_اهــــ بس کنید دنیا کاری داشتی؟
_ارع میاین بریم بازار؟
ارین_من کاری دارم اجی ولی با اریا برو
لبم اویزون شد
_اریا اذیت کردی نکردی کع ناقصی
اریا_بیشین ماشالا(کاشونیا بع یکی میخان بگن باش تو خوبی یا فهمیدیم و یا ساکت باش میگن بیشین ماشالا)
_بیشرف
بیتوجه بهش به سمت اتاقم رفتم
یع چی پوشیدم زدم بیرون
دیدم عین دس خر منتظرم وایساده
_بریم
اریا_منتظر بودم تو بگی
_خا حالا کع گفتم یالا
زیر لبی پروش و شنیدم ولی چیزی نگوفتم رغتم
به بازار رسیدیم
پیاده شدم و منتظر اریا شودم
همینطوری اینور و اونورو نگاه میکردیم چشمم خورد به یع کفش اسپرت پسرونع ی مشکی
لباس اریا رو گرفتم
_بیا بیا
اریا_اونا پسرونس
_چشت دراد من همونا رو میخام
وارد مغازع شدیم
ازشون خاستم کفشو سایز ٢٧ بیارن
دیدم با تعجب نگاه به پاهای اریا میکنن
-ببخشین؟
نگاهی بهم کرد
مرد_اخع به پاهاش نمیخورد ٢٧ باشن تعجب کردم
_برا خودم میخام ن ایشدن
با گفتم این حرغ ای قیافه هاشون باحال و دیدنی بود
....
نظر بدین فداتون❤
پارت چهل و ششم:
صاف با مماخم رفتم تو دیوار
اخو اوخم رف هوا
فک کنم واقعا این بار دماغم رغت توی افساید
دستی دور شونم حلقه شد
از صدای خندش ارینو تشخیص دادم
همینطور که تو اغوشش بودم هدایتم میکرد
دستم روی بینیمو چشام بسته بود
_رو اب بخندی بیشعور
ارین_چون تو گفتی چشم
خاستم مشتی حواله ی شکمش کنم که فک کنم بد جا زدم
دستش دور شونم باز شد
همدنطور کع از درد صورتش توی هم مچاله شدع بود فوری سمت خونه رفت
ااز عقب صدای خندع ی اریا میومد
ولی بد جا زدما
قشنگ نقطه حساس
ای بشکنه دسم
ن خدا نکنع
حالا این چ وضعیه؟
با دعای گربع سیاه که باون نمیاد من هی بشکنه نشکنع میکنم
چیشد حالا؟
من خودمو کردم گربع سیاه
اصن من چرا فکر میکنم واقعن؟
فقط ۵ روز تا عید باقی موندع بود و من وافعن هنوز هیچی نداشتم
رفتم پایین
پشت ارینو اریا واستادم
_اریاااااااااا
فک کنم نفهمیدن بالا سرشونم
اریا_هاااااا
_اریننننننننن
ارین-
_جانممممم
اصن شباهت بین داداشام از نظر اخلاقی موج میزنع ها
موج
دستمو بردم بالاو پس کله ی اریا اوردم پایین
اریا کلش پرت شد جلو و صاف شد
با تعجب برگشت طرفم
_یاد گیر میگی هااا؟
اریا_همینه ک ه(هس)
_بیشعور
اریا_خودتی
_اسمته
اریا_اوداتی(خودتی)
_چی؟
اریا_پیچ پیچی
_ارپیچی
اریا_ابدارچی
_کران....
ارین_اهــــ بس کنید دنیا کاری داشتی؟
_ارع میاین بریم بازار؟
ارین_من کاری دارم اجی ولی با اریا برو
لبم اویزون شد
_اریا اذیت کردی نکردی کع ناقصی
اریا_بیشین ماشالا(کاشونیا بع یکی میخان بگن باش تو خوبی یا فهمیدیم و یا ساکت باش میگن بیشین ماشالا)
_بیشرف
بیتوجه بهش به سمت اتاقم رفتم
یع چی پوشیدم زدم بیرون
دیدم عین دس خر منتظرم وایساده
_بریم
اریا_منتظر بودم تو بگی
_خا حالا کع گفتم یالا
زیر لبی پروش و شنیدم ولی چیزی نگوفتم رغتم
به بازار رسیدیم
پیاده شدم و منتظر اریا شودم
همینطوری اینور و اونورو نگاه میکردیم چشمم خورد به یع کفش اسپرت پسرونع ی مشکی
لباس اریا رو گرفتم
_بیا بیا
اریا_اونا پسرونس
_چشت دراد من همونا رو میخام
وارد مغازع شدیم
ازشون خاستم کفشو سایز ٢٧ بیارن
دیدم با تعجب نگاه به پاهای اریا میکنن
-ببخشین؟
نگاهی بهم کرد
مرد_اخع به پاهاش نمیخورد ٢٧ باشن تعجب کردم
_برا خودم میخام ن ایشدن
با گفتم این حرغ ای قیافه هاشون باحال و دیدنی بود
....
نظر بدین فداتون❤
۷.۳k
۲۹ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.