پدر خوانده پارت ۳۱
کوک:چ...چی؟
ات:*با چشمای پر از اشک بهش زول میزنی*
کوک:واقعی گفتی؟
ات:ا....اره*خیل خیلی اروممممم*
راوی:پسری که سال ها منتظر همچین لحظه ای بود بلافاصله لباشو به لب هایی که سال ها آرزو شو داشت رسوند انقدر خوشحال بود که کمکم گریش افتاد ولی مگه میشه وقتی معشوقه ات بهت اعتراف بکنه بعد از چندسال ری اکشنی نشون ندی؟ لبای دختر و میبوسید مک میزد می خورد کبود میکرد هر چی فکرشو بکنی دختر نمی دونست چیکار کنه...نه پسش میزد نه همکاری میکرد فقد گیچ به چشمایی که بسته بود نگاه میکرد بدش هم نیومده بود ولی این مدت میخواست از حسش مطمئن بشه حالا که میدونست دوسش داره بهش گفت ولی بیانش سخت بود پسر ناراحت دست کشید و به صورت دختر نگاه کرد گیج بود!
کوک:چرا....همکاری نکردی؟*ناراحت*
ات:خوشم....نیومد
کوک:که اینطور
راوی:پسر ناراحت ازش جدا شد و سمت اتاقش رفت همین الان بهش اعتراف کرد پس چرا همچین حرفی زد ؟ دختر از دل نازک بودن پسر خنده تو دلی کرد و سمت اتاق رفت درو باز کرد پسر بدون هیچ نگاهی پشتش رو کرد و خوابید دختر لبخندی زد و صورتشو سمت صورت پسر خم کرد با چشمای بسته پسر مواجه شد روی پلکشو بوسید و روی دلش خوابید(یعنی کوک که روی یه دنده خوابیده بود اونم روش خوابید نمیدونم فهمیدید یا ن) خواست لباشو ببوسه که پسر کنارش زد
کوک:وقتی خوشت نمیاد نکن
ات:خیلی نازکی کوکی*خنده* خیلی تند تند میبوسیدی نمیتونستم کاری کنم در ضمن یهویی بود
کوک:لازم نیست توجیح کنی*نالاحت*
ات:بنظرت دارم توجیح میکنم؟
کوک:آره
ات:خب الان نشونت میدم
راوی:پسرو بوسید اما دید کاری نمیکنه انگشت اشارشو توی پهلوی پسر فشاری آروم داد که باعث شد بخنده
نقطه ضعفشو خوب میدونست! به کارش ادامه داد که کم کم پسرم رام شد و همکاری کرد....
تنها صدایی که اونجا میتونستی بشنوی صدای خیس بوسیدن بود ! از حالت نیم خیز در اومد و روش خیمه زد و به بوسه شون ادامه داد بعد چند مینی جدا شد و موهای توی صورت دختر و کنار زد و بینی شو بوسه آرومی زد
کوک:دیگه اینکارو باهام نکنیا
ات:هوم شاید*خنده*
کوک:خب الان یه سری قوانین داریم حالا که دوست دخترم شدی
ات:چی؟
کوک: ۱_ با همه ی دوستای پسرت قطع رابطه میکنی
۲_لباس باز به هیچ وجه نمیپوشی
۳_ از این به بعد توی بغلم لخت میخوابی( نمیدونم چرا، کرم داشتم😐)
۴_ حموم تک نفره نداریم
۵_ ماهی باید رابطه داش....
ات:*با چشمای پر از اشک بهش زول میزنی*
کوک:واقعی گفتی؟
ات:ا....اره*خیل خیلی اروممممم*
راوی:پسری که سال ها منتظر همچین لحظه ای بود بلافاصله لباشو به لب هایی که سال ها آرزو شو داشت رسوند انقدر خوشحال بود که کمکم گریش افتاد ولی مگه میشه وقتی معشوقه ات بهت اعتراف بکنه بعد از چندسال ری اکشنی نشون ندی؟ لبای دختر و میبوسید مک میزد می خورد کبود میکرد هر چی فکرشو بکنی دختر نمی دونست چیکار کنه...نه پسش میزد نه همکاری میکرد فقد گیچ به چشمایی که بسته بود نگاه میکرد بدش هم نیومده بود ولی این مدت میخواست از حسش مطمئن بشه حالا که میدونست دوسش داره بهش گفت ولی بیانش سخت بود پسر ناراحت دست کشید و به صورت دختر نگاه کرد گیج بود!
کوک:چرا....همکاری نکردی؟*ناراحت*
ات:خوشم....نیومد
کوک:که اینطور
راوی:پسر ناراحت ازش جدا شد و سمت اتاقش رفت همین الان بهش اعتراف کرد پس چرا همچین حرفی زد ؟ دختر از دل نازک بودن پسر خنده تو دلی کرد و سمت اتاق رفت درو باز کرد پسر بدون هیچ نگاهی پشتش رو کرد و خوابید دختر لبخندی زد و صورتشو سمت صورت پسر خم کرد با چشمای بسته پسر مواجه شد روی پلکشو بوسید و روی دلش خوابید(یعنی کوک که روی یه دنده خوابیده بود اونم روش خوابید نمیدونم فهمیدید یا ن) خواست لباشو ببوسه که پسر کنارش زد
کوک:وقتی خوشت نمیاد نکن
ات:خیلی نازکی کوکی*خنده* خیلی تند تند میبوسیدی نمیتونستم کاری کنم در ضمن یهویی بود
کوک:لازم نیست توجیح کنی*نالاحت*
ات:بنظرت دارم توجیح میکنم؟
کوک:آره
ات:خب الان نشونت میدم
راوی:پسرو بوسید اما دید کاری نمیکنه انگشت اشارشو توی پهلوی پسر فشاری آروم داد که باعث شد بخنده
نقطه ضعفشو خوب میدونست! به کارش ادامه داد که کم کم پسرم رام شد و همکاری کرد....
تنها صدایی که اونجا میتونستی بشنوی صدای خیس بوسیدن بود ! از حالت نیم خیز در اومد و روش خیمه زد و به بوسه شون ادامه داد بعد چند مینی جدا شد و موهای توی صورت دختر و کنار زد و بینی شو بوسه آرومی زد
کوک:دیگه اینکارو باهام نکنیا
ات:هوم شاید*خنده*
کوک:خب الان یه سری قوانین داریم حالا که دوست دخترم شدی
ات:چی؟
کوک: ۱_ با همه ی دوستای پسرت قطع رابطه میکنی
۲_لباس باز به هیچ وجه نمیپوشی
۳_ از این به بعد توی بغلم لخت میخوابی( نمیدونم چرا، کرم داشتم😐)
۴_ حموم تک نفره نداریم
۵_ ماهی باید رابطه داش....
۵۵.۷k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.