p13
+به من نزدیک نشو.. و لمسم نکن...
تا اینکه به بچه های خودمون رسیدیم و من بلافاصله پیش ته نشستم...
و دست همو گرفتیم...
=اممم این دوستته؟...
+دوست ۱۶ سالم....
*۱۶ ساله دوستید یعنی؟...
+بله...
جونگکوک و دیدم که بی اهمیت روی مبل تک نشسته..
=بیا پیش ما بشین....
&ممنونم...
و اومد کنارم نشست و دستمو انداختم دور گردنش...
نامجونو دیدم که هنور داشت از درد به خودش میپیچید و جونگی داشت میمرد از ناراحتی و نگرانی....
بهش علا مت دادم...
+معلومه چیکار کردی اصلا؟...
٪ببند..😊
=کوک....خوبه ناراحت نیستی پیش خانمت نشستم...
_...ه..ها...نه اوکیع...
و جونگی خطاب به آنا گفت...
٪دوست پسرد داری....
&خخ نه بابا...کی با من رل میزنه....
تا اینکه ته پاشد رفت پیش یکی از دخترا...
و جونگکوک هم دستمو کشید و آوردتم تو اشپرخونه...
+چیه؟...
_میخوام قبل ازدواج یه شرطی بزاریم که جفتمون بهش پایبند باشیم....
درسته اصلا علاقه ای بهت ندارم..ولی وقتی با مردای دیگه کاملا راحتی به غیرت من بر میخوره...چون آخر این هفته قراره بشی همسرم....
+پس حسودی.....تو هم باید پایبند باشی چون نمیخوام اسم خیانتکار روی شوهرم چسبونده بشه...
_قبول....حالا هر جا میری برو....در ضمن فکر نکن منظوری دارم..
+هوم..
_و یچی دیگه میگم هوا برت نداره...
+جان؟..
_لباست بهت میاد...
+ممنون
و رفتم دوباره سمت بچه ها...
که دیدم آنا اومد طرفم...
+جانم چیشده؟..
&ات..اون آقاهه حواسش نبود ودکاش ریخت رو لباس من....لباس داری به من بدی؟...
+آره عزیزم کدوم آقاهه؟
&..اونی که پیراهن سفید پوشیده آستیناشو تا زده موهاشم بالاس...
+عههه تهیونگ...
&من ازش میترسم...
+عهه چرا ۱۷ سالته ها...بزرگی مثلا...
آنا دختر خاله مامانم هم میشد و یجوری بعد از مرگ خانوادش باهم دوست شدیم و ۳ سال باهاش اختلاف سن دارم...ولی بهترین دوستمه بچگی باهم بزرگ شدیم.. وضع مالی خوبی داره...مامان باباش حسابی براش گذاشتن بعد مردن..
&نمیدونم...
و رفتیم به آنا لباس دادم و اومدیم نشستیم.
=من بازم معذرت میخوام..
&اشکالی نداره...
نامجون به آنا گفت...
*آنا تو کلاس چندمی؟..
آنا که حسابی خجالت میکشید از بودن توی جمع ما..جوابشو داد.
& من مدرسمتموم شده و سال اول دانشگاهم...
*اووو...فکر میکردم دبیرستانی باشی...
٪چی میخونی؟..
&پزشکی..
*عالیه..موفق باشی..
=اوهوم خانم دکتری پس...
٪ب..بلع..
+تهیونگ...مستیا..
هیچکس به اندازه تهیونگ چشماش برق نمیزد موقعمستی لبخند همیشه رو لبش بود و چشماش خمار..بر خلاف شوهر من که هیچ تغییری نمیکرد..
=آره خیلی بددمم مستم..
+اون دختری که پاشدی رفتی طرفش کی بود؟..
=اون؟..دختر خالم...
+آهانن😏
=فقط دختر خالمه بابا..ازم بزرگتره...
+داشتم خوشحال میشدم دیگه سینگل نیستی..
_تهیونگ سینگل نباشه کی سینگل باشع؟..
تا اینکه به بچه های خودمون رسیدیم و من بلافاصله پیش ته نشستم...
و دست همو گرفتیم...
=اممم این دوستته؟...
+دوست ۱۶ سالم....
*۱۶ ساله دوستید یعنی؟...
+بله...
جونگکوک و دیدم که بی اهمیت روی مبل تک نشسته..
=بیا پیش ما بشین....
&ممنونم...
و اومد کنارم نشست و دستمو انداختم دور گردنش...
نامجونو دیدم که هنور داشت از درد به خودش میپیچید و جونگی داشت میمرد از ناراحتی و نگرانی....
بهش علا مت دادم...
+معلومه چیکار کردی اصلا؟...
٪ببند..😊
=کوک....خوبه ناراحت نیستی پیش خانمت نشستم...
_...ه..ها...نه اوکیع...
و جونگی خطاب به آنا گفت...
٪دوست پسرد داری....
&خخ نه بابا...کی با من رل میزنه....
تا اینکه ته پاشد رفت پیش یکی از دخترا...
و جونگکوک هم دستمو کشید و آوردتم تو اشپرخونه...
+چیه؟...
_میخوام قبل ازدواج یه شرطی بزاریم که جفتمون بهش پایبند باشیم....
درسته اصلا علاقه ای بهت ندارم..ولی وقتی با مردای دیگه کاملا راحتی به غیرت من بر میخوره...چون آخر این هفته قراره بشی همسرم....
+پس حسودی.....تو هم باید پایبند باشی چون نمیخوام اسم خیانتکار روی شوهرم چسبونده بشه...
_قبول....حالا هر جا میری برو....در ضمن فکر نکن منظوری دارم..
+هوم..
_و یچی دیگه میگم هوا برت نداره...
+جان؟..
_لباست بهت میاد...
+ممنون
و رفتم دوباره سمت بچه ها...
که دیدم آنا اومد طرفم...
+جانم چیشده؟..
&ات..اون آقاهه حواسش نبود ودکاش ریخت رو لباس من....لباس داری به من بدی؟...
+آره عزیزم کدوم آقاهه؟
&..اونی که پیراهن سفید پوشیده آستیناشو تا زده موهاشم بالاس...
+عههه تهیونگ...
&من ازش میترسم...
+عهه چرا ۱۷ سالته ها...بزرگی مثلا...
آنا دختر خاله مامانم هم میشد و یجوری بعد از مرگ خانوادش باهم دوست شدیم و ۳ سال باهاش اختلاف سن دارم...ولی بهترین دوستمه بچگی باهم بزرگ شدیم.. وضع مالی خوبی داره...مامان باباش حسابی براش گذاشتن بعد مردن..
&نمیدونم...
و رفتیم به آنا لباس دادم و اومدیم نشستیم.
=من بازم معذرت میخوام..
&اشکالی نداره...
نامجون به آنا گفت...
*آنا تو کلاس چندمی؟..
آنا که حسابی خجالت میکشید از بودن توی جمع ما..جوابشو داد.
& من مدرسمتموم شده و سال اول دانشگاهم...
*اووو...فکر میکردم دبیرستانی باشی...
٪چی میخونی؟..
&پزشکی..
*عالیه..موفق باشی..
=اوهوم خانم دکتری پس...
٪ب..بلع..
+تهیونگ...مستیا..
هیچکس به اندازه تهیونگ چشماش برق نمیزد موقعمستی لبخند همیشه رو لبش بود و چشماش خمار..بر خلاف شوهر من که هیچ تغییری نمیکرد..
=آره خیلی بددمم مستم..
+اون دختری که پاشدی رفتی طرفش کی بود؟..
=اون؟..دختر خالم...
+آهانن😏
=فقط دختر خالمه بابا..ازم بزرگتره...
+داشتم خوشحال میشدم دیگه سینگل نیستی..
_تهیونگ سینگل نباشه کی سینگل باشع؟..
۱۴.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.