رمان پارت 16
یک ماه بعد :
ثنا :مامان بابا من میخوام یه چیزی بهتون بگم
راستش منو حامی دیگه با هم نیستیم و جدا شذیم
ما اصلا بهم علاقه نداشتیم ولی چون شما زور میکردین
ماسعی کردیم عاشق هم بشیم
ولی دیگه تحما نتونستیم کنیم تموم کردیم
خواهش میکنم در کمونن کنید
_____________________________
حامی:خب راستش ماما ن بابا خواهر
منو ثنا دیگه رابطمون رو تموم کردیم
از همون اول عاشق هم نبودیم
ولی چن شما مجبور کردیم سعی کریدم
باهم دیگه کنار بیاییم
ولی نتونیستیم
و با هم کات کردیم
ازمون دلیل نخواین چون همه چی معلومه
لیلا:پسرم ما به تصمیم تو احترام میزاریم
چون اگه خودت اینجوری بخوای ما مشکلی نداریم
حامی:ممنون مادر جان
_________________________________________
بابای ثنا:دخترم من دلیل یا هیچی ازت نمیپرسم
فقط ایمدوارم از تصمیمت مطمعن باشی
من هر چی باشه بشتتم
ثنا:بله پدرجان مطمعنم
ولی در کنار این تصمیم گرفتم برای مدتی برم کره جنوبی
تا کمی خاطرات رو فراموش کنمو خودمو از نوع بسازم
امیدوارم اجازه بدین؟
نسیم (مامان ثنا):پس کلیکینت رو میخوای چیکار کنی؟
ثنا:برای مدتی میسپرم به یکی از دوستام که همین تو کلینیک
کار میکنه هم با اعتماده هم کار بلده
نسیم:باشه دخترم مشکلی نیست
فردا:
حامی:الو سلام خاله
نسیم:سلام پسرم خوبی؟
حامی:اره شکر
شما خوبین؟
نسیم :اره فدات
راستش من میدونمم بین تو ثنا چه اتفاقی فتاده
وی بخاطر این زنگ نزدم
برای این زنگ زدم که بگم ثنا داره میره خارج از کشور
حامی:خب ؟
نسیم:ازت میخوام بیای برای اخرین بار ببینیش و خدافظی کنی
مطمعن باش فراموشت میکنه
میدونم که اون فقط نسبت به تو احساسش واقعی بود
ازت خواه میکنم بیا ببینش تو فرودگا؟!!!!!!!!!
حامی:اممممم.........
خاله باشه ولی چون شما خواهش کردید میام ساعت چند؟
نسیم:امروزز ساعت 8 شب پرواز داره
حتی قراره اونجایی که میره یهن کره جنوبی
فقط برای فراموش کردن تو میره
پس لطفا بیا
حامی:باش خاله
فعلا خداقظ
نسیم مرسی
خدانگهدارت
ادامه دارد ...........................
#حامی_حامیم#مرور#رمان #طولانی_ترین_شب_زندگیم
ثنا :مامان بابا من میخوام یه چیزی بهتون بگم
راستش منو حامی دیگه با هم نیستیم و جدا شذیم
ما اصلا بهم علاقه نداشتیم ولی چون شما زور میکردین
ماسعی کردیم عاشق هم بشیم
ولی دیگه تحما نتونستیم کنیم تموم کردیم
خواهش میکنم در کمونن کنید
_____________________________
حامی:خب راستش ماما ن بابا خواهر
منو ثنا دیگه رابطمون رو تموم کردیم
از همون اول عاشق هم نبودیم
ولی چن شما مجبور کردیم سعی کریدم
باهم دیگه کنار بیاییم
ولی نتونیستیم
و با هم کات کردیم
ازمون دلیل نخواین چون همه چی معلومه
لیلا:پسرم ما به تصمیم تو احترام میزاریم
چون اگه خودت اینجوری بخوای ما مشکلی نداریم
حامی:ممنون مادر جان
_________________________________________
بابای ثنا:دخترم من دلیل یا هیچی ازت نمیپرسم
فقط ایمدوارم از تصمیمت مطمعن باشی
من هر چی باشه بشتتم
ثنا:بله پدرجان مطمعنم
ولی در کنار این تصمیم گرفتم برای مدتی برم کره جنوبی
تا کمی خاطرات رو فراموش کنمو خودمو از نوع بسازم
امیدوارم اجازه بدین؟
نسیم (مامان ثنا):پس کلیکینت رو میخوای چیکار کنی؟
ثنا:برای مدتی میسپرم به یکی از دوستام که همین تو کلینیک
کار میکنه هم با اعتماده هم کار بلده
نسیم:باشه دخترم مشکلی نیست
فردا:
حامی:الو سلام خاله
نسیم:سلام پسرم خوبی؟
حامی:اره شکر
شما خوبین؟
نسیم :اره فدات
راستش من میدونمم بین تو ثنا چه اتفاقی فتاده
وی بخاطر این زنگ نزدم
برای این زنگ زدم که بگم ثنا داره میره خارج از کشور
حامی:خب ؟
نسیم:ازت میخوام بیای برای اخرین بار ببینیش و خدافظی کنی
مطمعن باش فراموشت میکنه
میدونم که اون فقط نسبت به تو احساسش واقعی بود
ازت خواه میکنم بیا ببینش تو فرودگا؟!!!!!!!!!
حامی:اممممم.........
خاله باشه ولی چون شما خواهش کردید میام ساعت چند؟
نسیم:امروزز ساعت 8 شب پرواز داره
حتی قراره اونجایی که میره یهن کره جنوبی
فقط برای فراموش کردن تو میره
پس لطفا بیا
حامی:باش خاله
فعلا خداقظ
نسیم مرسی
خدانگهدارت
ادامه دارد ...........................
#حامی_حامیم#مرور#رمان #طولانی_ترین_شب_زندگیم
۳۲۹
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.