کپی ممنوع
《پارت یازده》 پشت یه سنگ بزرگ پنهان شدیم ، بعد خودم رو آماده کردمو تک تکشون رو با آتش درونم سوزاندم!. اونجا دیگه جای ما نبود ، لیا و رزیتا رو سوار کردم و بعد به راه افتادیم. توی راه لیا گفت:( حتماً یکی ما رو لو داده!) بهش گفتم:(چرا اینطور فکر میکنی؟) رزیتا در جواب بهم گفت:( خب همینجوری که کسی فکر نمیکنی یه دختر ۱۲ ساله که قدرت داره تو جنگل مخفی شده! مگر کسی که یا مامان رومئو و یا مامان لوسیوسه ما رو لو داده باشه!) لیا در ادامه حرف رزیتا گفت:( تازه اون پلیسه گفت "اونا راست میگفتن" یعنی یکی ما رو لو داده!) منم بهشون گفتم:( به احتمال زیاد یا همون مامان رومئو یا مامان لوسیوس هستند که ما رو لو دادند!) ولی بعد چند نفر که دو به دو روی دوچرخههای دو نفره بودن دنبالمون کردن چوب بهمون پرتاب میکردن! داشتم پرواز میکردم واسه همین نمیتونستم سرم رو برگردونم ببینم کیین تا اینکه رزیتا گفت:(بنظر......آره......آره خودشونن! ، دوستای رومئو و لوسیوس!) لیا سریع گفت:( پس اونا بودن که ما رو لو دادن نه مادرهای لوسیوس و رومئو!!!)......
۱.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.