آوای دروغین
part۴۲
مونا:دیگه موقعیتش پیش اومد منم گفتم که دست از سرم برداره
سری تکون دادم و باهم به سمت ماشین راه افتادیم و سوار شدیم
ماشینو روشن کردم و گفتم:بریم خونه؟
مونا:یکم دور بزن بعد
+باشه
بعد از حدود یه ساعت دور دور کردن جلوی خونهی خاله اینا نگه داشتم و مونا پیاده شد
منم راه افتادم به سمت خونه
وقتی رسیدم دیدم هیچ کس خونه نیست
یکم منتظر نشستم تا کوک بیاد و سوئیچو بهش بدم
یکم منتظرش موندم که بیاد اما نیومد
پس پاشدم و شاممو خوردم
دو ساعت دیگه هم منتظر موندم ولی نیومد
جدا خیلی خوابم میومد
خمیازهای کشیدم و به ساعت نگاه کردم
دیگه به سوئیچ فکر نمیکردم و نگران کوک شده بودم
ولی به حدی خوابم میومد که دیگه نمیتونستم بیدار بمونم
با این حال بازم منتظر نشستم و سرمو به مبل تکیه دادم
کم کم چشام روی هم رفت و داشتن گرم خواب میشدن که صدای زنگ اومد
خوشحال بلند شدم درو باز کردم ولی با چیزی که دیدم ترسیدم
بخدا میخواستم بیشتر بزارم ولی چون جای مهمی بود باید میزاشتمتون تو خماری
مونا:دیگه موقعیتش پیش اومد منم گفتم که دست از سرم برداره
سری تکون دادم و باهم به سمت ماشین راه افتادیم و سوار شدیم
ماشینو روشن کردم و گفتم:بریم خونه؟
مونا:یکم دور بزن بعد
+باشه
بعد از حدود یه ساعت دور دور کردن جلوی خونهی خاله اینا نگه داشتم و مونا پیاده شد
منم راه افتادم به سمت خونه
وقتی رسیدم دیدم هیچ کس خونه نیست
یکم منتظر نشستم تا کوک بیاد و سوئیچو بهش بدم
یکم منتظرش موندم که بیاد اما نیومد
پس پاشدم و شاممو خوردم
دو ساعت دیگه هم منتظر موندم ولی نیومد
جدا خیلی خوابم میومد
خمیازهای کشیدم و به ساعت نگاه کردم
دیگه به سوئیچ فکر نمیکردم و نگران کوک شده بودم
ولی به حدی خوابم میومد که دیگه نمیتونستم بیدار بمونم
با این حال بازم منتظر نشستم و سرمو به مبل تکیه دادم
کم کم چشام روی هم رفت و داشتن گرم خواب میشدن که صدای زنگ اومد
خوشحال بلند شدم درو باز کردم ولی با چیزی که دیدم ترسیدم
بخدا میخواستم بیشتر بزارم ولی چون جای مهمی بود باید میزاشتمتون تو خماری
۳.۹k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.