پارت۹
ویو جونگکوک
زود در و باز کردم و وارد اتاق شدم که دیدم روی تخت خوابیده بود خیالم راحت شد به سمتش رفتم و آروم صداش میزدم که بلاخره بیدار شد
+چی میخوای بزار بخوابم
_پاشو غذا بخور بعد بخواب
+باشه
_اوهوم
+خب
_خب چی
+برو بیرون دیگه
_چرا
+میخوام لباسم و عوض کنم
_اصلا چرا باید برم همین جا میمونم
+برو بیرون دیگه اذیت نکن
_خونه ی خودمه هر جا بخوام میرم
+باشه پس من از خونه ات میرم تو هم راحت باش
داشت میرفتم خواست در و باز کنه که دستم و روی دستش گذاشتم و
_هیچ جای نمیری
+پس برو بیرون
_باشه فقط نرو
دستش و ول کردم و از اتاق بیرون اومدم حالا چی میشد منم توی اتاق باشم رفتم و شروع به چیدن میز کردم که جیا صدام کرد به سمت اتاق رفتم در و باز کردم که دیدم جیا فقط یه حوله پوشیده و
داره کمد و میگرده به سمتم برگشت و گفت
+لباس ندارم حالا چی کار کنم
_به نظر من این جوری بمون بهتره
+جونگکوک (داد)
_جونم
+میکشمت
_باشه صبر کن
از اتاق بیرون اومدم و وارد اتاق خودم شدم از توی کمد یه هودی و شر.تک برداشتم و به سمت اتاقش رفتم در و باز کردم روی تخت نشسته بود
_بیا این و بپوش
+ممنون
از اتاق بیرون اومدم و روی میز غذا خوری نشستم منتظرش بودم که دیدم اومد کم مونده بود از خنده پاره شم کاملا توی خودی گم شده بود که نگاهش به من افتاد
+به چی میخندی
_به تو
به سمتم اومد که یهو
ویو جیا
داشتم به سمتش میرفتم که......
ادامه دارد
زود در و باز کردم و وارد اتاق شدم که دیدم روی تخت خوابیده بود خیالم راحت شد به سمتش رفتم و آروم صداش میزدم که بلاخره بیدار شد
+چی میخوای بزار بخوابم
_پاشو غذا بخور بعد بخواب
+باشه
_اوهوم
+خب
_خب چی
+برو بیرون دیگه
_چرا
+میخوام لباسم و عوض کنم
_اصلا چرا باید برم همین جا میمونم
+برو بیرون دیگه اذیت نکن
_خونه ی خودمه هر جا بخوام میرم
+باشه پس من از خونه ات میرم تو هم راحت باش
داشت میرفتم خواست در و باز کنه که دستم و روی دستش گذاشتم و
_هیچ جای نمیری
+پس برو بیرون
_باشه فقط نرو
دستش و ول کردم و از اتاق بیرون اومدم حالا چی میشد منم توی اتاق باشم رفتم و شروع به چیدن میز کردم که جیا صدام کرد به سمت اتاق رفتم در و باز کردم که دیدم جیا فقط یه حوله پوشیده و
داره کمد و میگرده به سمتم برگشت و گفت
+لباس ندارم حالا چی کار کنم
_به نظر من این جوری بمون بهتره
+جونگکوک (داد)
_جونم
+میکشمت
_باشه صبر کن
از اتاق بیرون اومدم و وارد اتاق خودم شدم از توی کمد یه هودی و شر.تک برداشتم و به سمت اتاقش رفتم در و باز کردم روی تخت نشسته بود
_بیا این و بپوش
+ممنون
از اتاق بیرون اومدم و روی میز غذا خوری نشستم منتظرش بودم که دیدم اومد کم مونده بود از خنده پاره شم کاملا توی خودی گم شده بود که نگاهش به من افتاد
+به چی میخندی
_به تو
به سمتم اومد که یهو
ویو جیا
داشتم به سمتش میرفتم که......
ادامه دارد
۴.۷k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.