فیک: -.4
فیک:_-.4
فقط من ،فقط تو
ات تا پاشو از عمارت گذاشت بیرون ک یهو یونگی رو دید گفت
ات: دیونه ترسیدم
یونگی: حالت چطوره؟ چی شده
ات: خب میشه بریم ی جای صحبت کنیم؟
یونگی: البته منم باید باهات صحبت کنم.
«فلش بک ب یک منطقه دور افتاده از شهر بالا ی تپه»
در حالی که از ماشین پیاده میشدن ات گفت ات:واو عجب جایی! همیشه میدونی من از کجا و چی خوشم میاد .
یونگی «در حالی ک داشت بغض ش رو کنترل میکرد کمر ات رو گرفت ب خودش نزدیک کرد پیشونیش رو روی پیشونی ات گذاشت وگفت»: بخاطر اینکه ....
ات: بخاطر چی ؟
یونگی«اب دهنشو قورت میده و میگه»: بخاطر اینکه انقدر دوست دارم ک همیشه قبل قرار فکر و ذکرم این بود ک کجا ببرمت تا برات بشه بهترین خاطره
ات: یونگیا
یونگی: جانم
ات: من الان میخوام ی کاری کنم بعد اینکه تموم شد سوال بپرس باشه و تا اون موقع منو همراهیم کن خب؟
یونگی: باشه
ات سرش رو میزاره رو شونه یونگی و اجازه میدا کم کم اشک هاش شروع ب ریختن کنه
یونگی: ات!
ات: هیس این آخرین دفعه س یونگی خواهش میکنم
یونگی ک شوکه شده بود ب حرف ات فکر کرد و با خودش گفت نمیدونم دلیلیش چیه ولی ب هر حال این آخرین دفعه س
«اره دیگه هر دوشونو شروع کردن زار زدن ب صورت سوزناک و آتیش کشیدن دلشون 😐»
«فلش بک ب چند دقیقه دیگه »
ات: یونگیا هق من خیلی دوست داشتم
یونگی: بگو چی شده ات دیونم نکنن!
ات: من هق من قراره فردا شب نامزد کنم
یونگی: چی چی میگی؟ با کی ها!
ات: نمیدونم
یونگی: ات راستش خب این باعث تأسف ه ولی من من یعنی من مجبورم ک با دختر عموم ازدواج کنم .
ات ک خشکش زده بود در همون حالتی ک ب یونگی نگاه میکرد و روی زمین نشست و زانو هاشو بغل کرد و گفت
ات: جالبه هردومون قراره تو عذاب زندگی کنیم
(اونا نمیدونستن که سرنوشت طوری بود ک اگر اونها بهم میرسیدن باید برای عشقشون یکی از اونها قربانی میشد پس این ب نفع هردوتای اونا هاست ک از هم جدا باشن)
« فلش بک دم در عمارت ارباب کیم»
ات با تمام بی حالی آروم از ماشین پیاده شد و همراهش یونگی پیاده شد
یونگی: ات صبر کن
باید بهم ی قولی بدی
ات در حالی ک رو ب روی یونگی ایستاده بود و منتظر بود تا ببینه آخرین جمله دوست پسرش چیه
یونگی:اینو بدون تو تنها ستاره تو آسمون تاریک و سیاه قلب من بودی و تنها ستاره تا آخر عمر باقی میمونی ب من قول بده ک تو هر شرایطی خوشحال باشی
ات: «در حالی ک با دست هاش اشک های یونگی رو پاک و میکرد و هم زمان خودش اشک میریخت» گفت:
ات: من نمی توانم این قول رو بهت بدم شوگا
یونگی: شوگا؟
ات: همیشه دوست داشتم ب این اسم صدات کنم ولی نشد
یونگی: ات قول بده
ات: هیچوقت فراموشم نکن
یونگی: اگه قول بدی منم بهت قول میدم ک هیچوقت فراموشت نکنم
ات سرش رو تکون میده و برای آخرین با لب های یونگی رو میبوسه
ات ب سمت عمارت قدم بر میداره و وقتی وارد سالن میشه همه ی خانواده کیم دور هم جمع بودن و داشتن در مورد فردا شب صحبت میکردن و میخندیدین
مادر تهیونگ: ات عزیزم کجا بودی بیا ببین کدوم دست گل خوبه فردا باید بریم استقبال ته
ات ک دنیا تو سرش میچرخید انقدر در مونده بود ک وقتی خواست جوابی بده دیگه چیزی حالیش نشد و سیاهی مطلق
پارت بعد مستر کیم تهیونگ وارد میشه هاااا
شرط هارو برسونید.
۵۰تا کامنت
۴۰تا لایک
امیدوارم دوست داشته باشید.😊🌼
فقط من ،فقط تو
ات تا پاشو از عمارت گذاشت بیرون ک یهو یونگی رو دید گفت
ات: دیونه ترسیدم
یونگی: حالت چطوره؟ چی شده
ات: خب میشه بریم ی جای صحبت کنیم؟
یونگی: البته منم باید باهات صحبت کنم.
«فلش بک ب یک منطقه دور افتاده از شهر بالا ی تپه»
در حالی که از ماشین پیاده میشدن ات گفت ات:واو عجب جایی! همیشه میدونی من از کجا و چی خوشم میاد .
یونگی «در حالی ک داشت بغض ش رو کنترل میکرد کمر ات رو گرفت ب خودش نزدیک کرد پیشونیش رو روی پیشونی ات گذاشت وگفت»: بخاطر اینکه ....
ات: بخاطر چی ؟
یونگی«اب دهنشو قورت میده و میگه»: بخاطر اینکه انقدر دوست دارم ک همیشه قبل قرار فکر و ذکرم این بود ک کجا ببرمت تا برات بشه بهترین خاطره
ات: یونگیا
یونگی: جانم
ات: من الان میخوام ی کاری کنم بعد اینکه تموم شد سوال بپرس باشه و تا اون موقع منو همراهیم کن خب؟
یونگی: باشه
ات سرش رو میزاره رو شونه یونگی و اجازه میدا کم کم اشک هاش شروع ب ریختن کنه
یونگی: ات!
ات: هیس این آخرین دفعه س یونگی خواهش میکنم
یونگی ک شوکه شده بود ب حرف ات فکر کرد و با خودش گفت نمیدونم دلیلیش چیه ولی ب هر حال این آخرین دفعه س
«اره دیگه هر دوشونو شروع کردن زار زدن ب صورت سوزناک و آتیش کشیدن دلشون 😐»
«فلش بک ب چند دقیقه دیگه »
ات: یونگیا هق من خیلی دوست داشتم
یونگی: بگو چی شده ات دیونم نکنن!
ات: من هق من قراره فردا شب نامزد کنم
یونگی: چی چی میگی؟ با کی ها!
ات: نمیدونم
یونگی: ات راستش خب این باعث تأسف ه ولی من من یعنی من مجبورم ک با دختر عموم ازدواج کنم .
ات ک خشکش زده بود در همون حالتی ک ب یونگی نگاه میکرد و روی زمین نشست و زانو هاشو بغل کرد و گفت
ات: جالبه هردومون قراره تو عذاب زندگی کنیم
(اونا نمیدونستن که سرنوشت طوری بود ک اگر اونها بهم میرسیدن باید برای عشقشون یکی از اونها قربانی میشد پس این ب نفع هردوتای اونا هاست ک از هم جدا باشن)
« فلش بک دم در عمارت ارباب کیم»
ات با تمام بی حالی آروم از ماشین پیاده شد و همراهش یونگی پیاده شد
یونگی: ات صبر کن
باید بهم ی قولی بدی
ات در حالی ک رو ب روی یونگی ایستاده بود و منتظر بود تا ببینه آخرین جمله دوست پسرش چیه
یونگی:اینو بدون تو تنها ستاره تو آسمون تاریک و سیاه قلب من بودی و تنها ستاره تا آخر عمر باقی میمونی ب من قول بده ک تو هر شرایطی خوشحال باشی
ات: «در حالی ک با دست هاش اشک های یونگی رو پاک و میکرد و هم زمان خودش اشک میریخت» گفت:
ات: من نمی توانم این قول رو بهت بدم شوگا
یونگی: شوگا؟
ات: همیشه دوست داشتم ب این اسم صدات کنم ولی نشد
یونگی: ات قول بده
ات: هیچوقت فراموشم نکن
یونگی: اگه قول بدی منم بهت قول میدم ک هیچوقت فراموشت نکنم
ات سرش رو تکون میده و برای آخرین با لب های یونگی رو میبوسه
ات ب سمت عمارت قدم بر میداره و وقتی وارد سالن میشه همه ی خانواده کیم دور هم جمع بودن و داشتن در مورد فردا شب صحبت میکردن و میخندیدین
مادر تهیونگ: ات عزیزم کجا بودی بیا ببین کدوم دست گل خوبه فردا باید بریم استقبال ته
ات ک دنیا تو سرش میچرخید انقدر در مونده بود ک وقتی خواست جوابی بده دیگه چیزی حالیش نشد و سیاهی مطلق
پارت بعد مستر کیم تهیونگ وارد میشه هاااا
شرط هارو برسونید.
۵۰تا کامنت
۴۰تا لایک
امیدوارم دوست داشته باشید.😊🌼
۶۷.۱k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.