پارت21
_من شنیدم اونا برادر دوقلو هستن.
_واقعا؟اصلا شبیه هم نیستن.
_ولی ته چهرشون بهم شباهت داره. تازه فامیلی شون و "جی" اول اسمشون هم شبیه همه.
_اهوم ولی چرا مشکل دارن باهم؟چرا از هم متنفرن؟
_مگه جونگ کوک اوپا و آیون از هم متنفر نبودن؟
_کیه که از آیون متنفر نباشه؟
پوفی کشیدم. توی این معرکه هم دست از سرم برنمیدارن. جیهون فریاد زد:
_پارک جیمین عوضی ببین با یونیفرمم چیکار کردی؟
_خفه شو. تو هم لباسمو به فاک دادی.
جیمین و جیهون دست به یقه شدن و همدیگه رو به باد کتک گرفتن. هیچ کس جرعت دخالت نداشت. ولی من عزمم رو جزم کردم و از اونجایی که به جیهون نزدیک تر بودم، قبل از اینکه مشتی توی دماغ خوش فرم جیمین فرود بیاره، دستمو از پشت دورش حلقه کردم و به سمت خودم کشیدم و متوجه تهیونگی که سعی داشت جلوی جیمین رو بگیره شدم.
'jihoon'pov
من و جیمین همیشه باهم دعوا و درگیری داشتیم. اون از من متنفر نبود ولی من درحد مرگ از اون متنفر بودم. دیشب هم بخاطر اون دوباره با پدرم دعوا کردم و تحقیر شدم. حالا که بهونه دستم داد راحت میتونستم حرصمو سرش خالی کنم. ولی با حلقه شدن دستی ظریفی از پشت دور کمرم حلقه شد و به عقب کشیده شدم. برگشتم و میخواستم کسی که جلومو گرفت به باد کتک بگیرم. ولی با چشم تو چشم شدن با اون دختر متوقف شدم. اون گوی های معصوم توسی_عسلی رنگش...باعث شد ضربان قلبم برای لحظه ای متوقف بشه. توی خلسه فرو رفتم. دستش که از پهلوم سر خورد و مچ دستم رو گرفت، منو از خلسه بیرون کشید و متوجه شدم داره منو دنبال خودش میکشه. منم بی اختیار دارم دنبالش کشیده میشم.
'Ay'pov
روی تخت درمانگاه نشوندمش و سمت وسایل پزشکی رفتم. از اونجایی که جعبه ی فوریت های پزشکی بالای کمد بود. بخاطر قد نسبتا کوتاهم روی صندلی چرخ داری که ایستادن روش چندان مطمئن نبود، ایستادم و دستمو به سمت جعبه دراز کردم. برش داشتم و سعی کردم از صندلی بیام پایین. ولی پامو جای بدی گذاشتم و لحظه ای بعد درحال سقوط بودم. جعبه رو توی بغلم فشردم و چشامو محکم روی هم گذاشتم و منتظر شکستن کمر عزیزم شدم. ولی قبل از اینکه کاملا بیوفتم، توی آغوش گرمی فرو رفتم. چشامو آروم باز کردم و به ناجیم نگاه کردم. صورتمون 5 سانت فاصله داشت و برخورد نفسای گرمش به پوست صورتم باعث میشد قلبم رو توی حلقم حس کنم. سرشو آروم آروم نزدیک تر آورد. توی خلسه فرو رفتم و داشتم چشامو میبستم که لباشو حس کنم ولی یهو مغزم هشدار داد و منو از خلسه بیرون کشید.
+فاک!
دادی کشیدم و از بغلش پریدم پایین.
+اممم...چیزه...آهههه...ببخشید...یعنی ممنون.
×فاکککک چرا معذرت خواهی کردی احمقققق. آبروم رسما رفت اونم تو برخورد اول. لابد فکر میکنه خلی چیزی هستم. ولی خیلی خوشتیپه. کاش دوس پسرم بود. چی دوست پسرررر؟ لطفا فقط خفه شو جئون.
_واقعا؟اصلا شبیه هم نیستن.
_ولی ته چهرشون بهم شباهت داره. تازه فامیلی شون و "جی" اول اسمشون هم شبیه همه.
_اهوم ولی چرا مشکل دارن باهم؟چرا از هم متنفرن؟
_مگه جونگ کوک اوپا و آیون از هم متنفر نبودن؟
_کیه که از آیون متنفر نباشه؟
پوفی کشیدم. توی این معرکه هم دست از سرم برنمیدارن. جیهون فریاد زد:
_پارک جیمین عوضی ببین با یونیفرمم چیکار کردی؟
_خفه شو. تو هم لباسمو به فاک دادی.
جیمین و جیهون دست به یقه شدن و همدیگه رو به باد کتک گرفتن. هیچ کس جرعت دخالت نداشت. ولی من عزمم رو جزم کردم و از اونجایی که به جیهون نزدیک تر بودم، قبل از اینکه مشتی توی دماغ خوش فرم جیمین فرود بیاره، دستمو از پشت دورش حلقه کردم و به سمت خودم کشیدم و متوجه تهیونگی که سعی داشت جلوی جیمین رو بگیره شدم.
'jihoon'pov
من و جیمین همیشه باهم دعوا و درگیری داشتیم. اون از من متنفر نبود ولی من درحد مرگ از اون متنفر بودم. دیشب هم بخاطر اون دوباره با پدرم دعوا کردم و تحقیر شدم. حالا که بهونه دستم داد راحت میتونستم حرصمو سرش خالی کنم. ولی با حلقه شدن دستی ظریفی از پشت دور کمرم حلقه شد و به عقب کشیده شدم. برگشتم و میخواستم کسی که جلومو گرفت به باد کتک بگیرم. ولی با چشم تو چشم شدن با اون دختر متوقف شدم. اون گوی های معصوم توسی_عسلی رنگش...باعث شد ضربان قلبم برای لحظه ای متوقف بشه. توی خلسه فرو رفتم. دستش که از پهلوم سر خورد و مچ دستم رو گرفت، منو از خلسه بیرون کشید و متوجه شدم داره منو دنبال خودش میکشه. منم بی اختیار دارم دنبالش کشیده میشم.
'Ay'pov
روی تخت درمانگاه نشوندمش و سمت وسایل پزشکی رفتم. از اونجایی که جعبه ی فوریت های پزشکی بالای کمد بود. بخاطر قد نسبتا کوتاهم روی صندلی چرخ داری که ایستادن روش چندان مطمئن نبود، ایستادم و دستمو به سمت جعبه دراز کردم. برش داشتم و سعی کردم از صندلی بیام پایین. ولی پامو جای بدی گذاشتم و لحظه ای بعد درحال سقوط بودم. جعبه رو توی بغلم فشردم و چشامو محکم روی هم گذاشتم و منتظر شکستن کمر عزیزم شدم. ولی قبل از اینکه کاملا بیوفتم، توی آغوش گرمی فرو رفتم. چشامو آروم باز کردم و به ناجیم نگاه کردم. صورتمون 5 سانت فاصله داشت و برخورد نفسای گرمش به پوست صورتم باعث میشد قلبم رو توی حلقم حس کنم. سرشو آروم آروم نزدیک تر آورد. توی خلسه فرو رفتم و داشتم چشامو میبستم که لباشو حس کنم ولی یهو مغزم هشدار داد و منو از خلسه بیرون کشید.
+فاک!
دادی کشیدم و از بغلش پریدم پایین.
+اممم...چیزه...آهههه...ببخشید...یعنی ممنون.
×فاکککک چرا معذرت خواهی کردی احمقققق. آبروم رسما رفت اونم تو برخورد اول. لابد فکر میکنه خلی چیزی هستم. ولی خیلی خوشتیپه. کاش دوس پسرم بود. چی دوست پسرررر؟ لطفا فقط خفه شو جئون.
۴.۱k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.