Part 26
آیرین: رفتیم کافه یچیزی خوردیم یکم بیرون چرخیدیم و برگشتیم خونه، یه لباس راحت پوشیدم موهامو بالای سرم گوجه ای بستم یکم با گوشیم ور رفتم چون حوصلم سر رفته بود رفتم پایین که فیلم ببینم
یونگی: رسیدم خونه لباسامو عوض کردم رو کاناپه دراز کشیدم حوصلم سر رفته بود که آیرین اومد کنارم رو کاناپه نشست و تلویزیون و روشن کرد و یه فیلم ترسناک پلی کرد منم تصمیم گرفتم باهاش فیلم ببینم چراغا رو خاموش کردم یکم خوراکی اوردم که باهم فیلم ببینیم
آیرین: یه فیلم ترسناک پلی کردم یونگی هم چراغا رو خاموش کرد که باهم فیلم ببینیم مثل سک میترسیدم اما میخواستم عادی جلوه بدم
یونگی: کم کم صحنه های وحشتناک فیلم شروع شده بود که دیدم آیرین داره میترسه
آیرین: مثل سگ داشتم از ترس میلرزیدم نمیدونستم چیکار کنم یهو یونگی رو محکم بغل کردم
یونگی: محو فیلم بود که دیدم آیرین یهو محکم بغلم کرد بدون هیچ حرفی متقابل بغلش کردم فهمیدم که خیلی ترسیده اروم اروم موهاشو نوازش کردم
آیرین: خودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم یهو یونگی رو بغل کردم اونم اروم موهامو نوازش میکرد چونکه خسته بودم ترسیده بود بعد چند دقیقه حس کردم که چشمام داره گرم میشه
یونگی: چند مین گذشت که دیدم آیرین تو همون حالت مونده نگاش کردم که دیدم خوابش برده دلم نیومد بیدارش کنم اروم پتو رو کشیدم روش گذاشتم تو بغلم بخوابه تلویزیون و خاموش کردم خودم رو کاناپه کنارش خوابیدم
سانی:از کافه اومدیم بیرون و رفتیم به سمت خوابگاه با آیرین خدافظی کردم و رفتم بالا تو اتاق درو باز کردم رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم اومدم پایین دیدم کوک رو مبل نشسته خیلی گرسنم بود رفتم تو آشپزخونه گفتم چون شبه یچیز سبک بخورم تصمیم گرفتم سالاد درست کنم وسایلاشو از تو یخچال در آوردم و شروع کردم به خرد کردن کاهو که یهو.....
سلام🫣
ببخشید دیر شد چیزی به ذهنم نمیرسید😄
یونگی: رسیدم خونه لباسامو عوض کردم رو کاناپه دراز کشیدم حوصلم سر رفته بود که آیرین اومد کنارم رو کاناپه نشست و تلویزیون و روشن کرد و یه فیلم ترسناک پلی کرد منم تصمیم گرفتم باهاش فیلم ببینم چراغا رو خاموش کردم یکم خوراکی اوردم که باهم فیلم ببینیم
آیرین: یه فیلم ترسناک پلی کردم یونگی هم چراغا رو خاموش کرد که باهم فیلم ببینیم مثل سک میترسیدم اما میخواستم عادی جلوه بدم
یونگی: کم کم صحنه های وحشتناک فیلم شروع شده بود که دیدم آیرین داره میترسه
آیرین: مثل سگ داشتم از ترس میلرزیدم نمیدونستم چیکار کنم یهو یونگی رو محکم بغل کردم
یونگی: محو فیلم بود که دیدم آیرین یهو محکم بغلم کرد بدون هیچ حرفی متقابل بغلش کردم فهمیدم که خیلی ترسیده اروم اروم موهاشو نوازش کردم
آیرین: خودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم یهو یونگی رو بغل کردم اونم اروم موهامو نوازش میکرد چونکه خسته بودم ترسیده بود بعد چند دقیقه حس کردم که چشمام داره گرم میشه
یونگی: چند مین گذشت که دیدم آیرین تو همون حالت مونده نگاش کردم که دیدم خوابش برده دلم نیومد بیدارش کنم اروم پتو رو کشیدم روش گذاشتم تو بغلم بخوابه تلویزیون و خاموش کردم خودم رو کاناپه کنارش خوابیدم
سانی:از کافه اومدیم بیرون و رفتیم به سمت خوابگاه با آیرین خدافظی کردم و رفتم بالا تو اتاق درو باز کردم رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم اومدم پایین دیدم کوک رو مبل نشسته خیلی گرسنم بود رفتم تو آشپزخونه گفتم چون شبه یچیز سبک بخورم تصمیم گرفتم سالاد درست کنم وسایلاشو از تو یخچال در آوردم و شروع کردم به خرد کردن کاهو که یهو.....
سلام🫣
ببخشید دیر شد چیزی به ذهنم نمیرسید😄
۱۴.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.