فقد ی هم اوتاقی پارت ۳
کاترینا:چی منو دازای کجا
چویا:از من قایمش نکن
کاترینا:من عاشق دازایم میخوای چه قلتی کنی؟
چویا: اه اه اه..........دازای واقعا تو اونو میخوای(با بغز)
دازای:اهههه چویا داری گریه
چویا:زود باش حرف بزن
دازای:خوب اممممم
چویا:میدونستم
کاترینا:فک کردی که تورو دوس داره قد کوتاه
چویا:دازای من عاشقتم و عاشقت بودم تو چطور جرعت میکنی
دازای:امممممم خبراستش
از زبون سازنده:چویا کول وسایلا از دستش اوفتادن و شکستن چویا با گریه به دازای گفت
چویا:عوضیییی من عاشق ی عوضی شدم
دازای :چویاااا...
از زبون دازای:میخواستم دست چویا رو بگیرم و دووید گفت عوضی دازای
دازای:چویاا
کاترینا:ولش کن بیا بریم
دازای:تسخیر توهه فک کردی کی هستی ؟؟ ببین چویا بهتر توهه فهمیدی من چویا رو بیشتر توهه عوضی دوست دارم نفهممم😡😡از تو بدم میا کسافت
کاترینا:دازای(بغز تو چشماشه*به عنم که میخوای گریه کنی)
دازای:برو نبینمت
از زبون سازنده:دازای رفت تویی هتل و رف تویی اوتاق خودشو چویا
دازای:چویاکجایی؟
چویا:برو بیروننننننن نبینمت
دازای:چویا چرا زمین خونیه ؟؟؟
چویا:زیر تخت
دازای:چییی تو کاترینارو کشتی
چویا:دازای من نمیخواستم(داره گریه میکنه)دازای عصبانی نشو باشه
دازای:چویا عزیزم تو فرشته ی منی چرا ازت عصبانی بشم
چویا: دازاییییی تو واقعا
دازای:چویا من
چویا:تو چییی
دازای :من از ۱۶ سالگی دوست داشتم روم نمیشد بهت بگم
چویا:دازای
از زبون سازنده:چویا از روی تخت بلند شد و رفت پیش دازای و دازای رو بوسید
دازای:ه ه هاننن😳
چویا:من چه کار کردم
لایک یادت نره
چویا:از من قایمش نکن
کاترینا:من عاشق دازایم میخوای چه قلتی کنی؟
چویا: اه اه اه..........دازای واقعا تو اونو میخوای(با بغز)
دازای:اهههه چویا داری گریه
چویا:زود باش حرف بزن
دازای:خوب اممممم
چویا:میدونستم
کاترینا:فک کردی که تورو دوس داره قد کوتاه
چویا:دازای من عاشقتم و عاشقت بودم تو چطور جرعت میکنی
دازای:امممممم خبراستش
از زبون سازنده:چویا کول وسایلا از دستش اوفتادن و شکستن چویا با گریه به دازای گفت
چویا:عوضیییی من عاشق ی عوضی شدم
دازای :چویاااا...
از زبون دازای:میخواستم دست چویا رو بگیرم و دووید گفت عوضی دازای
دازای:چویاا
کاترینا:ولش کن بیا بریم
دازای:تسخیر توهه فک کردی کی هستی ؟؟ ببین چویا بهتر توهه فهمیدی من چویا رو بیشتر توهه عوضی دوست دارم نفهممم😡😡از تو بدم میا کسافت
کاترینا:دازای(بغز تو چشماشه*به عنم که میخوای گریه کنی)
دازای:برو نبینمت
از زبون سازنده:دازای رفت تویی هتل و رف تویی اوتاق خودشو چویا
دازای:چویاکجایی؟
چویا:برو بیروننننننن نبینمت
دازای:چویا چرا زمین خونیه ؟؟؟
چویا:زیر تخت
دازای:چییی تو کاترینارو کشتی
چویا:دازای من نمیخواستم(داره گریه میکنه)دازای عصبانی نشو باشه
دازای:چویا عزیزم تو فرشته ی منی چرا ازت عصبانی بشم
چویا: دازاییییی تو واقعا
دازای:چویا من
چویا:تو چییی
دازای :من از ۱۶ سالگی دوست داشتم روم نمیشد بهت بگم
چویا:دازای
از زبون سازنده:چویا از روی تخت بلند شد و رفت پیش دازای و دازای رو بوسید
دازای:ه ه هاننن😳
چویا:من چه کار کردم
لایک یادت نره
۳.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.