پارت ۳
فرا صبح اومد منو برد پیش رئیسش
رئیس:خب ببینم کی هستی از کجا سر کلت پیدا شد
ات : امم من اتم ۱۵ سالمه و همینطور که میبینین گرگینم
رئیس: چجوری گرکینه شدی
ات: خب یه چند تا نشونه رو بدنم پیدا کردم بعد تبدیل شدم
رئیس: ببرش
جین :چشم
ات : اسمت جین هست درسته
جین : به تو چه
ات : اع با ارمی هام اینجوری صحبت میکنی
جین : خودتو با ارمی ها مقایسه نکن
ات : نکردم چون خودم ارمیم
جین : اع اگه راست میگی چه سالی دیبو کردیم
ات: ۲۰۱۳
جین : آفرین
ات : مرسی
جین منو به سمت همون اتاقه بردو درو قفل کرد خودش رفت
چند روز بعد
تو اتاق بودم صدای شلیک اومد چیشده از پنجره کوچیکی که داخل اتاق نگاه کردم جنگههه همه سربازا تفنگ بع دستن و سربازای کره شمالی داشتن حمله میکردن واستا ببینم چرا جین جلوتر از همشونه سربازی کره شمالی دارن به سمت جین حمله میکنن بیشتر قلبم یک دفعه تیر کشید سر به سمت در رفتمو مکم با دستام به در میکبیدم
ات : درو باز کنین (داد)
سرباز: چیه چته
ات: باز کن میخوام جین نجات بدم
سرباز: هه تو میخوای نجات بدی
ات : نه پس عمت باز کن
سرباز : نه نمیشه
ات : بهم اعتماد کن
سرباز : نمیشه حالا ببند
ات : باشه خودت خواستی
وقتی که اعصبانی شدم پنج هام در اومد با یه حرکت درو تیکه تیکه کردم فرار کردم به سمت بیرون
سرباز : واستا بگیرنش(داد)
سربازای دیگه میخواستن جلومو بگیرن ولی جا خالی دادم گوشام در اومده بودن ولی برام مهم نبود تو این وضع منو ببینن فقط به سمت جین میرفتم
رئیس: هعی دختر کجاا
بدون اینکه حرفی بزنم رفتم جلوی جین واستادم
جین : اصلا معلوم هست چه غلطی میکنی
ات : آره میخوام تورو نجات بدم
جین: مگه کصخلی
ات :...
رئیس:خب ببینم کی هستی از کجا سر کلت پیدا شد
ات : امم من اتم ۱۵ سالمه و همینطور که میبینین گرگینم
رئیس: چجوری گرکینه شدی
ات: خب یه چند تا نشونه رو بدنم پیدا کردم بعد تبدیل شدم
رئیس: ببرش
جین :چشم
ات : اسمت جین هست درسته
جین : به تو چه
ات : اع با ارمی هام اینجوری صحبت میکنی
جین : خودتو با ارمی ها مقایسه نکن
ات : نکردم چون خودم ارمیم
جین : اع اگه راست میگی چه سالی دیبو کردیم
ات: ۲۰۱۳
جین : آفرین
ات : مرسی
جین منو به سمت همون اتاقه بردو درو قفل کرد خودش رفت
چند روز بعد
تو اتاق بودم صدای شلیک اومد چیشده از پنجره کوچیکی که داخل اتاق نگاه کردم جنگههه همه سربازا تفنگ بع دستن و سربازای کره شمالی داشتن حمله میکردن واستا ببینم چرا جین جلوتر از همشونه سربازی کره شمالی دارن به سمت جین حمله میکنن بیشتر قلبم یک دفعه تیر کشید سر به سمت در رفتمو مکم با دستام به در میکبیدم
ات : درو باز کنین (داد)
سرباز: چیه چته
ات: باز کن میخوام جین نجات بدم
سرباز: هه تو میخوای نجات بدی
ات : نه پس عمت باز کن
سرباز : نه نمیشه
ات : بهم اعتماد کن
سرباز : نمیشه حالا ببند
ات : باشه خودت خواستی
وقتی که اعصبانی شدم پنج هام در اومد با یه حرکت درو تیکه تیکه کردم فرار کردم به سمت بیرون
سرباز : واستا بگیرنش(داد)
سربازای دیگه میخواستن جلومو بگیرن ولی جا خالی دادم گوشام در اومده بودن ولی برام مهم نبود تو این وضع منو ببینن فقط به سمت جین میرفتم
رئیس: هعی دختر کجاا
بدون اینکه حرفی بزنم رفتم جلوی جین واستادم
جین : اصلا معلوم هست چه غلطی میکنی
ات : آره میخوام تورو نجات بدم
جین: مگه کصخلی
ات :...
۵.۸k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.