فیک ۵۶
فیک ۵۶
اون پدرش بود
کوک:پپدر شما اینجا چیکار میکنی
پدره کوک که خیلی عصبی بود ولی نمیتونست داد بزنه پس کوک رو هول داد داخل خودش هم وارد شد
و گفت
پ/ک:باز چیکار کردی هااااا میدونی خانمه هوانگ باز اومده در خونه
کوک:داد نزن خودم خبر دارم
پک:پس چرا دوباره پیداش شده
کوک:من حتی خودمم نمیدونم چرا!بازم بهش پول دادم قبول نکرده حتی نمیدونم قدمه بعدیش چیه
پک:اگر به اتفاقی برای باند بیوفته من میدونمو تو این اخطار م هس
پدره کوک بدونه اینکه بزار کوک چیزی بگه از خونه رفت بیرون
هانول به خاطر صدای داد پدره کوک ترسید به خاطر همین
درد بدی به شکمش اومد
و نتونست بره پیشه کوک آروم روی زمین نشست و دستشو گذاشت روی شکمش
و نفس نفس میزد تا آروم بشه
کوک بلند چرا ببینه چرا صدای از هانول در نمیاد به سمت حال رفت با دیدنه هانول
که کناره مبل نشسته بود نفس نفس میزد نگران شد و به سمتش رفت
کوک :هانول چت شده حالت خوبه
هانول:درد دارم
کوک با نگرانی دستشو گذاشت روی شکمه هانول و گفت
کوک: اینجات درد میکنه
هانول :یکم بالا تر
کوک آروم دستشو نوازش دار روی شکمه هانول می کشید و گفت
کوک:الان میریم دکتر
کوک بلند شد رفت تو اتاق و یه سویشرت مال خودش برداشت و رفت تو حال سویشرتو تنه هانول
کرد و آروم سعی کرد بلندش کنه
دید هانول نمیتونه بلند بشه پس بر*اید استا*یل بغ*ل کرد
و از پله هارفت پایین ریموت ماشینو زد
و دره عقبو باز کرد و هانولو گذاشت عقب و درو بست و خودش هم سوار شد
ادامه داره
اون پدرش بود
کوک:پپدر شما اینجا چیکار میکنی
پدره کوک که خیلی عصبی بود ولی نمیتونست داد بزنه پس کوک رو هول داد داخل خودش هم وارد شد
و گفت
پ/ک:باز چیکار کردی هااااا میدونی خانمه هوانگ باز اومده در خونه
کوک:داد نزن خودم خبر دارم
پک:پس چرا دوباره پیداش شده
کوک:من حتی خودمم نمیدونم چرا!بازم بهش پول دادم قبول نکرده حتی نمیدونم قدمه بعدیش چیه
پک:اگر به اتفاقی برای باند بیوفته من میدونمو تو این اخطار م هس
پدره کوک بدونه اینکه بزار کوک چیزی بگه از خونه رفت بیرون
هانول به خاطر صدای داد پدره کوک ترسید به خاطر همین
درد بدی به شکمش اومد
و نتونست بره پیشه کوک آروم روی زمین نشست و دستشو گذاشت روی شکمش
و نفس نفس میزد تا آروم بشه
کوک بلند چرا ببینه چرا صدای از هانول در نمیاد به سمت حال رفت با دیدنه هانول
که کناره مبل نشسته بود نفس نفس میزد نگران شد و به سمتش رفت
کوک :هانول چت شده حالت خوبه
هانول:درد دارم
کوک با نگرانی دستشو گذاشت روی شکمه هانول و گفت
کوک: اینجات درد میکنه
هانول :یکم بالا تر
کوک آروم دستشو نوازش دار روی شکمه هانول می کشید و گفت
کوک:الان میریم دکتر
کوک بلند شد رفت تو اتاق و یه سویشرت مال خودش برداشت و رفت تو حال سویشرتو تنه هانول
کرد و آروم سعی کرد بلندش کنه
دید هانول نمیتونه بلند بشه پس بر*اید استا*یل بغ*ل کرد
و از پله هارفت پایین ریموت ماشینو زد
و دره عقبو باز کرد و هانولو گذاشت عقب و درو بست و خودش هم سوار شد
ادامه داره
۲۰.۱k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.