فیک خانه وحشت
پارت۱۰
ا.ت: منم نمیخام تو خونه کسی بمونم که خودش هم راضی نیس بمونم و برم واس همین میخام برم و در صمن دلم برا مامانم تنگ شدعه اگ نمیگفتی هم خودم میرفتم( که ی لحظه بغلم کرد)
جیمین: بابت همه چی معذرت میخام
ا.ت: همم جیمین دارم خفه میشمم
جیمین: باشه
ا.ت: اوکی من رفتم بخابم
جیمین: قبل از خاب میخای فیلم ببینیم
ا.ت: واقعاا😃
جیمین:اره
ا.ت: باشه
رفتیم سالن رو مبل نشستم که جیمین ی فیلمی گذاشت و رفتم آشپزخونه پاپ کرن برداشتم آوردم و نشستیم فیلم دیدن کی میدونست امشب آخرین شبیه که پیش همیمیم دیگ هم دیگرو هیچ وقت نمیتونیم ببینیم
جیمین: ا.ت خوبی چیزی شده؟
ا.ت: عا ن چیزی نیس ولی امشب آخرین شبیه که میبینمت و کنار همیم نه؟
جیمین: فک کنم اره ولی واقعا میگم از آشناییت خوشحال شدم مرسی که اومدی تو زندگیم و دوستم شدی🙂
ا.ت: همم منم
ساعت رو نگا کردم ساعت ۲ شب بود وایی چقدر گذشته بود
ا.ت: خب دیگ من رفتم بخابم شبت خوش از فردا زندگی بدون من داری و از دستم راحت میشیی😄
جیمین : شب تو هم خوش
ا.ت: رفتم بغلش کردم و گفتم: دلم برات تنگ میشه دوست من امید وارم خوشبخت بشی و تو زندگیت موفق بشی و از گونش بوسش کرد
جیمین: (خنده) همینطور شب بخیر
رفتم بالا پله ها وسایلمو جمع کردم که تا صبح چون حوصله ندارم جمیع کنم نمیدونم ی حس بدی داشتم نمیخاستم ترکش کنم و برم ایشش فک کنم بعش عادت کردم که اذیتش کنم هیی وسایلمو جمع کردم و گرفتم و خابیدمم...
(بچه ها امروز سه یا چهار تا پارت میزارم شاید فردا نتونم واس همین یکم پارت اصافه میخام بزارم)
ا.ت: منم نمیخام تو خونه کسی بمونم که خودش هم راضی نیس بمونم و برم واس همین میخام برم و در صمن دلم برا مامانم تنگ شدعه اگ نمیگفتی هم خودم میرفتم( که ی لحظه بغلم کرد)
جیمین: بابت همه چی معذرت میخام
ا.ت: همم جیمین دارم خفه میشمم
جیمین: باشه
ا.ت: اوکی من رفتم بخابم
جیمین: قبل از خاب میخای فیلم ببینیم
ا.ت: واقعاا😃
جیمین:اره
ا.ت: باشه
رفتیم سالن رو مبل نشستم که جیمین ی فیلمی گذاشت و رفتم آشپزخونه پاپ کرن برداشتم آوردم و نشستیم فیلم دیدن کی میدونست امشب آخرین شبیه که پیش همیمیم دیگ هم دیگرو هیچ وقت نمیتونیم ببینیم
جیمین: ا.ت خوبی چیزی شده؟
ا.ت: عا ن چیزی نیس ولی امشب آخرین شبیه که میبینمت و کنار همیم نه؟
جیمین: فک کنم اره ولی واقعا میگم از آشناییت خوشحال شدم مرسی که اومدی تو زندگیم و دوستم شدی🙂
ا.ت: همم منم
ساعت رو نگا کردم ساعت ۲ شب بود وایی چقدر گذشته بود
ا.ت: خب دیگ من رفتم بخابم شبت خوش از فردا زندگی بدون من داری و از دستم راحت میشیی😄
جیمین : شب تو هم خوش
ا.ت: رفتم بغلش کردم و گفتم: دلم برات تنگ میشه دوست من امید وارم خوشبخت بشی و تو زندگیت موفق بشی و از گونش بوسش کرد
جیمین: (خنده) همینطور شب بخیر
رفتم بالا پله ها وسایلمو جمع کردم که تا صبح چون حوصله ندارم جمیع کنم نمیدونم ی حس بدی داشتم نمیخاستم ترکش کنم و برم ایشش فک کنم بعش عادت کردم که اذیتش کنم هیی وسایلمو جمع کردم و گرفتم و خابیدمم...
(بچه ها امروز سه یا چهار تا پارت میزارم شاید فردا نتونم واس همین یکم پارت اصافه میخام بزارم)
۳۷.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.