جدال بین عشق و نفرت ادامه پارت ۹
شوگا: از اون غذا برام بکش......
اونم با یه لبخندی که ازش بعید بود شروع کرد به کشید....بعد از اینکه کارش تمام شد.....اولین لقمه رو داخل دهنم گذاشتم که......
از زبان ا/ت :
همینطور داشتم با اشتیاق تمام بهش نگاه میکردم که اولین لقمه رو گذاشت داخل دهنش به ثانیه نکشید که همشو تف کرد بیرون......از شدت خنده قرمز شده بودم.....به زور خندمو کنترل کردمو سعی کردم خودمو نگران جلوه بدم سریع رفتم جلو و گفتم......
ا/ت : چی...چیشد....خوبین....
همینطور که سرفه میکرد ما بینش گفت.....
شوگا : آ....آب....
سریع به سمت بطری رفتمو براش از نوشیدنی که روی میز بود ریختم.....و با یه لبخند ملیح به طرفش رفتمو گفتم.....
ا/ت : بفرمایید....
سریع از دستم گرفتش هنوز کامل سر نکشیده بود که همشو تف کرد روی صورت و لباسم......
با بهت داشتم نگاش میکردم که بدون توجه به کارش بریده بریده گفت......
شوگا : می...(سرفه) میدونی من کیم....(سرفه)....که همیچین کاری کردی......
دستمو روی صورت خیسم کشیدمو زیر لب گفتم......
ا/ت : خدا لعنتت کنه اومد یکم بخندم به جاش خودم به گند کشیده شدم.....
مغزش : میخواستی عین آدم رفتار کنی....
ا/ت : تو خفه شو تا یه کاری دست خودمو خودت ندادم حالا هم بنال ببینم این گندی که زدمو چه جور جمعش کنم.....
مغزش : متاسفم اما همچین اطلاعاتی داخل حافظه من ذخیره نشده......
ا/ت : خدا ذلیلت کنه.... اون موقع هایی که باید یه کاری کنی مثل مجسمه ابوالهول نشستی یه جا هیچ تکونی هم نمیخوری.......
مغزش : خب چیکارت کنم فاتحه بخونم برات خوبه.....
ا/ت : نه بابا شرمنده کردی مارو با این کارت.... یه وقت خسته نشی.....چه جور این محبتت رو جبران کنم....
مغزش : حالا وقت واسه جبران زیاده......
ا/ت : 🔪🔪🔪🔪😑
مغزش : 😎😎🤣🤣🏃🏃
همینطور تو فکر بودم که........
اونم با یه لبخندی که ازش بعید بود شروع کرد به کشید....بعد از اینکه کارش تمام شد.....اولین لقمه رو داخل دهنم گذاشتم که......
از زبان ا/ت :
همینطور داشتم با اشتیاق تمام بهش نگاه میکردم که اولین لقمه رو گذاشت داخل دهنش به ثانیه نکشید که همشو تف کرد بیرون......از شدت خنده قرمز شده بودم.....به زور خندمو کنترل کردمو سعی کردم خودمو نگران جلوه بدم سریع رفتم جلو و گفتم......
ا/ت : چی...چیشد....خوبین....
همینطور که سرفه میکرد ما بینش گفت.....
شوگا : آ....آب....
سریع به سمت بطری رفتمو براش از نوشیدنی که روی میز بود ریختم.....و با یه لبخند ملیح به طرفش رفتمو گفتم.....
ا/ت : بفرمایید....
سریع از دستم گرفتش هنوز کامل سر نکشیده بود که همشو تف کرد روی صورت و لباسم......
با بهت داشتم نگاش میکردم که بدون توجه به کارش بریده بریده گفت......
شوگا : می...(سرفه) میدونی من کیم....(سرفه)....که همیچین کاری کردی......
دستمو روی صورت خیسم کشیدمو زیر لب گفتم......
ا/ت : خدا لعنتت کنه اومد یکم بخندم به جاش خودم به گند کشیده شدم.....
مغزش : میخواستی عین آدم رفتار کنی....
ا/ت : تو خفه شو تا یه کاری دست خودمو خودت ندادم حالا هم بنال ببینم این گندی که زدمو چه جور جمعش کنم.....
مغزش : متاسفم اما همچین اطلاعاتی داخل حافظه من ذخیره نشده......
ا/ت : خدا ذلیلت کنه.... اون موقع هایی که باید یه کاری کنی مثل مجسمه ابوالهول نشستی یه جا هیچ تکونی هم نمیخوری.......
مغزش : خب چیکارت کنم فاتحه بخونم برات خوبه.....
ا/ت : نه بابا شرمنده کردی مارو با این کارت.... یه وقت خسته نشی.....چه جور این محبتت رو جبران کنم....
مغزش : حالا وقت واسه جبران زیاده......
ا/ت : 🔪🔪🔪🔪😑
مغزش : 😎😎🤣🤣🏃🏃
همینطور تو فکر بودم که........
۶۲.۰k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.