روزی روزگاری عشق ... part 35 ... فصل 2
اروم از پله ها با دقت بالا میرفت
وقتی به جای مد نظرش رسید وایساد
که یهو یه چیز کوچولو رفت تو پاش
لونا : آخخخخ
تهیونگ : چیشد ؟
لونا : هیشی ... لبم دلد میتونه
تهیونگ : اها
لونا : همین ؟
تهیونگ : آره
لونا : بیتل ادب
تهیونگ: خنده *
بعد از این که مطمئن شد اونو رو تخت گزاشته دستشو آزاد کرد
تهیونگ : خوب بخوابی ... با این که ازت متنفرم * اروم
لونا: شلا از مامانم متنفلی؟
تهیونگ : اذیتم کرد
لونا : چجوری ؟
تهیونگ : به تو چه
لونا : می دونشتی گیلی بدی ... گیلی بیشعولی ... اژت بدم می آد
تهیونگ : واقعا ؟ ... چه خوب
همین طور که بحث میکرد از پله ها میومدن پایین
تهیونگ : خب بفرمایید بشینید... راحت باشین خونه خودتونه
لی : خب ؟
تهیونگ: توضیح بدین
لی : چیو ؟
تهیونگ : قضیه ی بچه
لی : از کجا فهمیدی ؟
تهیونگ : خودش بهم گفت
لی : حالش خوب نبوده یه چی پرونده
تهیونگ : باشع ... پس منتظر انتقامم باشید
لی : هوففففف ... باشه برات میگم .... بشین
تهیونگ : خب ؟
لی : دخترم ازت حامله شد ... بعدم نگهش داشت ... و به دنیاش آورد ... الان تو بابایی
تهیونگ : بابای کی ؟
لی : بابای بچت
تهیونگ : خودمم میدونم بابای بچمم ... بچم کیه ؟
لی : با چشمش به لونا اشاره میکنه*
تهیونگ : این ؟
لی : آره
تهیونگ : خب چیکار کنم ؟
لی : یعنی چه ؟
تهیونگ : من ازتون نخواستم بچمو نگه دارید
لی: چت شده ؟
تهیونگ : این بچه خودتونه ... به من ربطی نداره
لی : چرا چرت و پرت میگی
تهیونگ : همینه که هست
لی : امشبو اینجا بمون و فکر کن فردا صبح با جانگ می صحبت کن
تهیونگ : ببینم چی میشه
...
لایک : ۱۷
کامنت : ۸
وقتی به جای مد نظرش رسید وایساد
که یهو یه چیز کوچولو رفت تو پاش
لونا : آخخخخ
تهیونگ : چیشد ؟
لونا : هیشی ... لبم دلد میتونه
تهیونگ : اها
لونا : همین ؟
تهیونگ : آره
لونا : بیتل ادب
تهیونگ: خنده *
بعد از این که مطمئن شد اونو رو تخت گزاشته دستشو آزاد کرد
تهیونگ : خوب بخوابی ... با این که ازت متنفرم * اروم
لونا: شلا از مامانم متنفلی؟
تهیونگ : اذیتم کرد
لونا : چجوری ؟
تهیونگ : به تو چه
لونا : می دونشتی گیلی بدی ... گیلی بیشعولی ... اژت بدم می آد
تهیونگ : واقعا ؟ ... چه خوب
همین طور که بحث میکرد از پله ها میومدن پایین
تهیونگ : خب بفرمایید بشینید... راحت باشین خونه خودتونه
لی : خب ؟
تهیونگ: توضیح بدین
لی : چیو ؟
تهیونگ : قضیه ی بچه
لی : از کجا فهمیدی ؟
تهیونگ : خودش بهم گفت
لی : حالش خوب نبوده یه چی پرونده
تهیونگ : باشع ... پس منتظر انتقامم باشید
لی : هوففففف ... باشه برات میگم .... بشین
تهیونگ : خب ؟
لی : دخترم ازت حامله شد ... بعدم نگهش داشت ... و به دنیاش آورد ... الان تو بابایی
تهیونگ : بابای کی ؟
لی : بابای بچت
تهیونگ : خودمم میدونم بابای بچمم ... بچم کیه ؟
لی : با چشمش به لونا اشاره میکنه*
تهیونگ : این ؟
لی : آره
تهیونگ : خب چیکار کنم ؟
لی : یعنی چه ؟
تهیونگ : من ازتون نخواستم بچمو نگه دارید
لی: چت شده ؟
تهیونگ : این بچه خودتونه ... به من ربطی نداره
لی : چرا چرت و پرت میگی
تهیونگ : همینه که هست
لی : امشبو اینجا بمون و فکر کن فردا صبح با جانگ می صحبت کن
تهیونگ : ببینم چی میشه
...
لایک : ۱۷
کامنت : ۸
۶.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.