*پارت پنجم*
لبخند غمگینی زد
_ا.ت...لطفا منو به یاد بیار...من و تو همدیگه رو خیلی دوست داشتیم
+ولی...ولی من تو رو تازه دیدم
_حافطه تو پاک شده ا.ت...برای همین تهیونگ نمیخواد به من نزدیک بشی
با بهت نگاه میکردم...بعد از اینکه کارشو تموم کرد دستمو گرفت و بلندم کرد
_فکر کنم الان وقتش نبود...اصلا نباید اینارو بهت میگفتم...فراموشش کن
ولی چطور حرفای گیج کنندشو از ذهنم بیرون کنم؟
حس بدی نسبت به تهیونگ پیدا کرده بودم...
ینی من قبلا جیمینو دوست داشتم؟
ویو تهیونگ:
پشت سر هم جام سر میکشیدم
+اون جیمین عوضی داره منو آدم بده نشون میده
&آدم بده نیستی؟
با شنیدن صدای جونگ کوک برمیگردم سمتش...
×نه نیستم...من فقط برای بدست آوردن کسی ک دوس دارم تلاش کردم
&بس کن تهیونگ...تا کی میخوای به این مزخرفاتی ک دیگه خودتم باورشون کردی ادامه بدی؟تو در ازای خوب کردن ا.ت حافظشو پاک کردی درسته؟
×آره...من همین کارو کردم
&فقط همین؟اصلا چی شد ا.تی ک بهت جواب منفی داده بود عاشقت شد؟
×من-
&اون خودش نیس تهیونگ...تو اونو عروسک خیمه شب بازی خودت کردی...کنترلی روی رفتارش باتو نداره
×من فقط-
&حتی اگه ذره ای بهش علاقه داری حافظشو برگردون...
×پس من چی هوم؟من این وسط چی میشم؟شخصیت شروری ک حافظه دخترِ نقش اصلیِ داستانو پاک کرد و مانع عشق اون دوتا شد؟کسی ک لایق مرگه؟
&اینطور نیست تهیونگ...تو باید بهش حق انتخاب بدی
×نمیتونم بهش حق انتخاب بدم...چون اون مال منه
ویو جیمین:
چشمامو بستم و سعی کردم کنارم تصورش کنم
ینی میشه دوباره مال من باشه؟میشه فقط واسه من بخنده نه اون تهیونگ عوضی
میتونم دوباره ببوسمش؟
هزار تا "میشه و میتونم دوباره"تو ذهنم بود
شاید حق با تهیونگه من زیادی خودخواهم...
وقتی اون روز شرطشو قبول کردم یعنی دیگه نباید بهش نزدیک بشم ولی نمیتونم جلوی این قلب صاب مردمو بگیرم
آخه چطور میتونم از اون موجود کیوت و دوست داشتنی دل بکنم؟
به اینجور چیزا فکر میکردم ک با صدای یونگی از افکارم بیرون کشیده شدم
=چیه یه ساعته تو فکری؟الکی گفتی یه کار مهم باهات دارم؟منو اوردی اینجا تا خیره بشی به میز؟
_راستش هیونگ...ا.تو یادته؟
=ا.ت؟
_پس توهم یادت رفته
=معلومه ک یادمه چرا یادم نباشه؟
_خدای من... اون گفت دیگه کسی مارو به عنوان یه کاپل نمیشناسه ولی تو چطور؟
=من چطور چی؟
_چطور یادته ا.ت دوست دخترم بود؟
=بودددد؟مگه جدا شدین؟
_نه...
تمام ماجرارو براش تعریف کردم...
=جیمین عزیزم؟
_جانم؟
دستشو گذاشت رو پیشونیم
=حالت خوبه؟تب نداری؟
_حرفمو باور کن یونگی دارم راست میگم
=بازم از اون شوخیای خرکیته
_نه...قسم میخورم
=خیله خب...با وجود اینکه باورش سخته ولی خب باور میکنم...
حالا میخوای چه غلطی بکنی؟
_میخوام دوباره به دستش بیارم
=باید از چیزی ک مال تو نیست دور بمونی...
_ا.ت...لطفا منو به یاد بیار...من و تو همدیگه رو خیلی دوست داشتیم
+ولی...ولی من تو رو تازه دیدم
_حافطه تو پاک شده ا.ت...برای همین تهیونگ نمیخواد به من نزدیک بشی
با بهت نگاه میکردم...بعد از اینکه کارشو تموم کرد دستمو گرفت و بلندم کرد
_فکر کنم الان وقتش نبود...اصلا نباید اینارو بهت میگفتم...فراموشش کن
ولی چطور حرفای گیج کنندشو از ذهنم بیرون کنم؟
حس بدی نسبت به تهیونگ پیدا کرده بودم...
ینی من قبلا جیمینو دوست داشتم؟
ویو تهیونگ:
پشت سر هم جام سر میکشیدم
+اون جیمین عوضی داره منو آدم بده نشون میده
&آدم بده نیستی؟
با شنیدن صدای جونگ کوک برمیگردم سمتش...
×نه نیستم...من فقط برای بدست آوردن کسی ک دوس دارم تلاش کردم
&بس کن تهیونگ...تا کی میخوای به این مزخرفاتی ک دیگه خودتم باورشون کردی ادامه بدی؟تو در ازای خوب کردن ا.ت حافظشو پاک کردی درسته؟
×آره...من همین کارو کردم
&فقط همین؟اصلا چی شد ا.تی ک بهت جواب منفی داده بود عاشقت شد؟
×من-
&اون خودش نیس تهیونگ...تو اونو عروسک خیمه شب بازی خودت کردی...کنترلی روی رفتارش باتو نداره
×من فقط-
&حتی اگه ذره ای بهش علاقه داری حافظشو برگردون...
×پس من چی هوم؟من این وسط چی میشم؟شخصیت شروری ک حافظه دخترِ نقش اصلیِ داستانو پاک کرد و مانع عشق اون دوتا شد؟کسی ک لایق مرگه؟
&اینطور نیست تهیونگ...تو باید بهش حق انتخاب بدی
×نمیتونم بهش حق انتخاب بدم...چون اون مال منه
ویو جیمین:
چشمامو بستم و سعی کردم کنارم تصورش کنم
ینی میشه دوباره مال من باشه؟میشه فقط واسه من بخنده نه اون تهیونگ عوضی
میتونم دوباره ببوسمش؟
هزار تا "میشه و میتونم دوباره"تو ذهنم بود
شاید حق با تهیونگه من زیادی خودخواهم...
وقتی اون روز شرطشو قبول کردم یعنی دیگه نباید بهش نزدیک بشم ولی نمیتونم جلوی این قلب صاب مردمو بگیرم
آخه چطور میتونم از اون موجود کیوت و دوست داشتنی دل بکنم؟
به اینجور چیزا فکر میکردم ک با صدای یونگی از افکارم بیرون کشیده شدم
=چیه یه ساعته تو فکری؟الکی گفتی یه کار مهم باهات دارم؟منو اوردی اینجا تا خیره بشی به میز؟
_راستش هیونگ...ا.تو یادته؟
=ا.ت؟
_پس توهم یادت رفته
=معلومه ک یادمه چرا یادم نباشه؟
_خدای من... اون گفت دیگه کسی مارو به عنوان یه کاپل نمیشناسه ولی تو چطور؟
=من چطور چی؟
_چطور یادته ا.ت دوست دخترم بود؟
=بودددد؟مگه جدا شدین؟
_نه...
تمام ماجرارو براش تعریف کردم...
=جیمین عزیزم؟
_جانم؟
دستشو گذاشت رو پیشونیم
=حالت خوبه؟تب نداری؟
_حرفمو باور کن یونگی دارم راست میگم
=بازم از اون شوخیای خرکیته
_نه...قسم میخورم
=خیله خب...با وجود اینکه باورش سخته ولی خب باور میکنم...
حالا میخوای چه غلطی بکنی؟
_میخوام دوباره به دستش بیارم
=باید از چیزی ک مال تو نیست دور بمونی...
۵۲.۶k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.