زندگی سخت(پارت10)
ومن دیگه تحمل کاراشون را ندارم وارد مدرسه شدم
چشماما بستم ویک نفس عمیق کشیدم ووارد مدرسه شدم باید هرطور بود دوام میوردم
وقتی وارد شدم همه باز با تحقیر نگاهم میکردم بی توجه بهشون سمت سالن مدرسه حرکت کردم سرم پایین بود که به یکی خوردم که دیدیم داد زد:اهای حییون جلوتا ببین
سرما که بلند کردم تهیونگ را دیدم
قهوه دستش بود که وقتی من بهش خوردم ریخته بود روی لباسش
تهیونگ: قطعاً گاوی
چون جلوتا نمیبینی دختره عوضی
ا٫ت:ببخشید لطفا بده من تمیز کنم
تهیونگ:دستتا بکش نمیخوام تمیز کنی فقط برو گمشو تا قیافتا ندیدم
بغض گلوما گرفت رفتم داخل کلاس ونشستم روی صندلیم که دیدم جینا روی میز نشسته بود با دیدن من اومد پایین وبا ناز طرف من اومد وگفت:به به ا٫ت خانوم تشریف اوردند
تاحالا کدوم گوری تشریف داشتید ه
.ر..ز...ه... خانوم؟سرما بلند کردم وگفتم:بس کن
جینا:بس کنم؟تاحالا نبودی نباید که انقدر زود خسته بشی
تازه اولشه
که دیدم جونگکوک از در وارد شد
جینا با دیدن جونگوک سریع به طرفش رفت ودستشا دور بازوی جونگکوک حلقه کرد وگفت:اوپا اوپا کجای بودییی؟این دوروز هر چی زنگت میزدم جواب نمیدادی چرا؟تازه دیروزم نیومدی مدرسه چیزی شده؟
جونگوک:جینا برو اونطرف حتما کار داشتم
جینا:اوپااا چطور میتونی این طور باهام حرف بزنی
که دیدم تهیونگم اومد
تهیونگ:اها رفیق اومدی؟
جونگکوک:اره اومدم تو چطوری ؟
ماریا:تهیونگاااا کتت چی شده ؟
تهیونگ:هیچی این دختره خنگ قهوه هارت ریخت روی کتم
وبه من اشاره کرد
جونگکوک:یک نگاهی بهم کرد وهیچی نگفت
خیلی عوض شده بود اصلا انگار جونگکوک دیگه ای شده بود
جینا:ها این دختری خل جلوشا هیچوقت نمیبینه
از اینکه همش داشتند تحقیرم میکردند بغض گلوما چنگ میزد نفسم بالا نمیومد
همشون رفتند نشیتند جونگکوک اومد طرف من گفت:ا٫ت خوبی؟گفتم خوبم نگران نباش
جونگوک:دیشب نترسی؟
ا٫ت: خیلی ترسیدم ولی باید عادت کنم مگه نه؟
جونگکوک:معلومه تو دختره قوی هستی
واز پیشم رفت هیچکس حرفامون را نشنید ولی اینکه جونگکوک اومد باهام حرف زد همه را متعجب کرد
کلاس شروع شد
درس ریاضی داشتیم وواقعا خسته کننده بود بلاخره بعد یک ساعت کلاسمون هم تموم شد
رفتم توی حیاط میخواستم یکم هوا آزاد تنفس کنم که دیدم جینا وماریا با چند تا دختر اومدنپ پیشم دیگه ازشون خسته شده بودم اومدند و جینا اومد گفت:با جونگکوک چی میگفتید؟😡
ا٫ت: هیچی
جبنا :که اینطور هیچی خوب باشه
دخترا ببریدش
بعدش دستما گرفتند وکشونددند به طرف پشت حیاط
گفتم:چیکار میکنید؟؟؟معلوم هست؟؟؟
ولم کنید
دیگه داشت گریم میگرفت معلوم نبود میخواستند باهام چیکار کننپ گفتم:چیکار میکنید ولم کنید😭 بردنم پشت حیاط هوا هم خیلی سرد بود یک بطری اب ریختند روم از شدت سرما یک اهی کشیدم که همشون خندیدند
بعددیکی از دخترا اومد پیراهنم را پاره کرد
گفتم:چیکار میکنی؟😭😭تورا خدا نکنننن
بعد با بدن ل..خ..ت.. شروع کردن ازم عکس گرفتند
ماریااا:اووه این خیلی خوب مبشه
دستاما گرفتم جلوی بدنم وگفتم:نکیندددد تورا خداااااا😭😭😭
جونگکوک:
داشتم کتاب میخوندم که دیدیم ا٫ت رفت بیرون
تصمیم داشتم این زنگ تفریح یکم یرم پیشش تا یاهاش حرف بزنم
رفتم بیرون از اینکه جینا نبود که اویزونم بشه خوشحال بودم کل حیاطا دنبالش گشتم نبود که نبود حتی رفتم توی دستشویی ها ولی نبود داشتم کم کم مبترسیدم وسط حیاط بودم یک دفعه به ذهنم اومد نکنه جینا اینا دارن باهاش کاری میکنند چون اونا هم نبودند که با صدای دینگ دینگ گوشی همه به خودم اومدم دیدم همه گوشیاشون را برداشتند ودارند میخندند
سریع گوشیما در اوردم ورفتم توی گروه مدرسه که دیدم ماریا لایو گذاشته
رفتم توش
صدای ا٫ت بود دیدم ا٫ت را ل..خ..ت..کردند ودارند ازش فیلم میگیرند ا٫ت داشت کریه میکرد والتماس میکرد بس کند ولی چند تا دختر گرفته بودنش جینا وماریا هم اونحا بودند
با دیدن این لایو دیوونه شدم چط چطور میتونندد این کارا کنند
به پسرای مدرسه که با لذت داشتد لایو را میدیدند نگاخ کردم
خیلی عصبی شدم
رفتم گوشی هاشون را گرفتم وپرت کردم از عصبانی بودن رگای دست وگردنم زده بود بیرون
گفتم: عوضیااااا.طور میتونید ببنید؟؟؟خوبه یکی با ناموس خواهر خودتون اینطور بازی کنه؟؟؟
و داد زدم که همه ترسیدند فهمیدم پشت حیاطند فقط میدوییدم نمیدننستم چطور خودما برسونم
ا٫ت:دیگه برام ابرو نداشته بودم فقط کریه میکردم وسعی میکردم از دستشون ازاد شم ولی نمیتونستم قدرتش را نداشتم که با داد یک نفر
بچه ها حمایتتت کنید چرا کسی فالو نمیکنه ؟کامنت ها هم خیلی کمه🥺
چشماما بستم ویک نفس عمیق کشیدم ووارد مدرسه شدم باید هرطور بود دوام میوردم
وقتی وارد شدم همه باز با تحقیر نگاهم میکردم بی توجه بهشون سمت سالن مدرسه حرکت کردم سرم پایین بود که به یکی خوردم که دیدیم داد زد:اهای حییون جلوتا ببین
سرما که بلند کردم تهیونگ را دیدم
قهوه دستش بود که وقتی من بهش خوردم ریخته بود روی لباسش
تهیونگ: قطعاً گاوی
چون جلوتا نمیبینی دختره عوضی
ا٫ت:ببخشید لطفا بده من تمیز کنم
تهیونگ:دستتا بکش نمیخوام تمیز کنی فقط برو گمشو تا قیافتا ندیدم
بغض گلوما گرفت رفتم داخل کلاس ونشستم روی صندلیم که دیدم جینا روی میز نشسته بود با دیدن من اومد پایین وبا ناز طرف من اومد وگفت:به به ا٫ت خانوم تشریف اوردند
تاحالا کدوم گوری تشریف داشتید ه
.ر..ز...ه... خانوم؟سرما بلند کردم وگفتم:بس کن
جینا:بس کنم؟تاحالا نبودی نباید که انقدر زود خسته بشی
تازه اولشه
که دیدم جونگکوک از در وارد شد
جینا با دیدن جونگوک سریع به طرفش رفت ودستشا دور بازوی جونگکوک حلقه کرد وگفت:اوپا اوپا کجای بودییی؟این دوروز هر چی زنگت میزدم جواب نمیدادی چرا؟تازه دیروزم نیومدی مدرسه چیزی شده؟
جونگوک:جینا برو اونطرف حتما کار داشتم
جینا:اوپااا چطور میتونی این طور باهام حرف بزنی
که دیدم تهیونگم اومد
تهیونگ:اها رفیق اومدی؟
جونگکوک:اره اومدم تو چطوری ؟
ماریا:تهیونگاااا کتت چی شده ؟
تهیونگ:هیچی این دختره خنگ قهوه هارت ریخت روی کتم
وبه من اشاره کرد
جونگکوک:یک نگاهی بهم کرد وهیچی نگفت
خیلی عوض شده بود اصلا انگار جونگکوک دیگه ای شده بود
جینا:ها این دختری خل جلوشا هیچوقت نمیبینه
از اینکه همش داشتند تحقیرم میکردند بغض گلوما چنگ میزد نفسم بالا نمیومد
همشون رفتند نشیتند جونگکوک اومد طرف من گفت:ا٫ت خوبی؟گفتم خوبم نگران نباش
جونگوک:دیشب نترسی؟
ا٫ت: خیلی ترسیدم ولی باید عادت کنم مگه نه؟
جونگکوک:معلومه تو دختره قوی هستی
واز پیشم رفت هیچکس حرفامون را نشنید ولی اینکه جونگکوک اومد باهام حرف زد همه را متعجب کرد
کلاس شروع شد
درس ریاضی داشتیم وواقعا خسته کننده بود بلاخره بعد یک ساعت کلاسمون هم تموم شد
رفتم توی حیاط میخواستم یکم هوا آزاد تنفس کنم که دیدم جینا وماریا با چند تا دختر اومدنپ پیشم دیگه ازشون خسته شده بودم اومدند و جینا اومد گفت:با جونگکوک چی میگفتید؟😡
ا٫ت: هیچی
جبنا :که اینطور هیچی خوب باشه
دخترا ببریدش
بعدش دستما گرفتند وکشونددند به طرف پشت حیاط
گفتم:چیکار میکنید؟؟؟معلوم هست؟؟؟
ولم کنید
دیگه داشت گریم میگرفت معلوم نبود میخواستند باهام چیکار کننپ گفتم:چیکار میکنید ولم کنید😭 بردنم پشت حیاط هوا هم خیلی سرد بود یک بطری اب ریختند روم از شدت سرما یک اهی کشیدم که همشون خندیدند
بعددیکی از دخترا اومد پیراهنم را پاره کرد
گفتم:چیکار میکنی؟😭😭تورا خدا نکنننن
بعد با بدن ل..خ..ت.. شروع کردن ازم عکس گرفتند
ماریااا:اووه این خیلی خوب مبشه
دستاما گرفتم جلوی بدنم وگفتم:نکیندددد تورا خداااااا😭😭😭
جونگکوک:
داشتم کتاب میخوندم که دیدیم ا٫ت رفت بیرون
تصمیم داشتم این زنگ تفریح یکم یرم پیشش تا یاهاش حرف بزنم
رفتم بیرون از اینکه جینا نبود که اویزونم بشه خوشحال بودم کل حیاطا دنبالش گشتم نبود که نبود حتی رفتم توی دستشویی ها ولی نبود داشتم کم کم مبترسیدم وسط حیاط بودم یک دفعه به ذهنم اومد نکنه جینا اینا دارن باهاش کاری میکنند چون اونا هم نبودند که با صدای دینگ دینگ گوشی همه به خودم اومدم دیدم همه گوشیاشون را برداشتند ودارند میخندند
سریع گوشیما در اوردم ورفتم توی گروه مدرسه که دیدم ماریا لایو گذاشته
رفتم توش
صدای ا٫ت بود دیدم ا٫ت را ل..خ..ت..کردند ودارند ازش فیلم میگیرند ا٫ت داشت کریه میکرد والتماس میکرد بس کند ولی چند تا دختر گرفته بودنش جینا وماریا هم اونحا بودند
با دیدن این لایو دیوونه شدم چط چطور میتونندد این کارا کنند
به پسرای مدرسه که با لذت داشتد لایو را میدیدند نگاخ کردم
خیلی عصبی شدم
رفتم گوشی هاشون را گرفتم وپرت کردم از عصبانی بودن رگای دست وگردنم زده بود بیرون
گفتم: عوضیااااا.طور میتونید ببنید؟؟؟خوبه یکی با ناموس خواهر خودتون اینطور بازی کنه؟؟؟
و داد زدم که همه ترسیدند فهمیدم پشت حیاطند فقط میدوییدم نمیدننستم چطور خودما برسونم
ا٫ت:دیگه برام ابرو نداشته بودم فقط کریه میکردم وسعی میکردم از دستشون ازاد شم ولی نمیتونستم قدرتش را نداشتم که با داد یک نفر
بچه ها حمایتتت کنید چرا کسی فالو نمیکنه ؟کامنت ها هم خیلی کمه🥺
۶.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.