پارت۱۵(یخی که عاشق خورشید شد)
(یخی که عاشق خورشید شد)
پارت۱۵
پاشدم رفتم بیرون از اتاق ،رفتم سمت اتاق جیمین در زدم
ا.ت:حاضری جیمین؟
جیمین:آره بزار الان میام
جیمین اومد بیرون از اتاق واییی باورمنمیشد این جیمینه خیلی خوشگل شده بود دلم ضعف رفت براش(عکس جیمین رو میزارم تو اسلاید دوم)
جیمین:وای ا.ت این توییی؟باورم نمیشه
ا.ت:منم باورم نمیشه این تویی پسر..خیلی جذاب شدی
جیمین:ولی تو جذاب تری..حواست باشه پسرا نخورنت
ا.ت:تا تو کنارمی کی جرعت همچی کاری میکنه؟
جیمین:پس حواسم بهت باشه؟
جیمین تکیه داده بود به دیوار منم جلوش ایستاده بودم نزدیک تر شدم بهش..وای نمیتونم خودمو کنترل کنم
دستمو گذاشتم رو صورتش نزدیک گوشاش شدم
گفتم:دلت میاد حواست بهم نباشه؟
کمرمو گرفت به خودش چسبوند و گفت:ن دلمنمیاد
تپش قلبم رفت بالا انگار میخواست بزنه بیرون سرم رو اوردم عقب چشام افتاد به لبش با انگشتام نوازش کردم چقدر نرم بود لعنتی
زیر لبی گفتم:یعنی میشه این لبا یه روز مال من بشه؟
جیمین:مال تو چی میشه یه روزی مال من بشه؟
واییی جیمین فهمید چی گفتم یعنی اینقدر بلند گفتم؟نمیدونستم چی بگم انگار لال شده بودم
خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین جیمین از چونم گرفت سرمو اورد بالا لبش رو گذاشت رو لبم
اولش کپ کردم ولی بهترین حس بود باهاش همراه شدم دلمنمیخواست تموم بشه
/از زبان تهیونگ
رفتم تو اتاق تا حاضر شم تقریبا کارم تموم شده بود
اومدم بیرون داشتم میرفتم جا بچه ها که چشم به یه چیزی خورد خوب دقت کردم دیدم ا.ته با جیمین که در حال بوسیدن هم بودن
انگار دنیا رو سرم خراب شد قلبم داشت تند تند میزد دستمو گذاشتم رو قلبم اشک از گوشه چشام اومد زود پاکش کردم و از اون جا دور شدم
رفتم به یه درخت تکیه دادم و نشستم و همش به همون لحظه فکر میکردم اشکام دست خودم نبود هی میریختن ..منی که هیچوقت گریه نمیکردم خودم تعجب کرده بودم اما احساس میکردم درد دارم
اما من نباید اینقدر زود باخت بدم باید خودمو جمع جور کنم
پاشدم اشکامو پاک کردم لباس هامو یه دستی کشیدم و رفتم جا بچه ها
پارت۱۵
پاشدم رفتم بیرون از اتاق ،رفتم سمت اتاق جیمین در زدم
ا.ت:حاضری جیمین؟
جیمین:آره بزار الان میام
جیمین اومد بیرون از اتاق واییی باورمنمیشد این جیمینه خیلی خوشگل شده بود دلم ضعف رفت براش(عکس جیمین رو میزارم تو اسلاید دوم)
جیمین:وای ا.ت این توییی؟باورم نمیشه
ا.ت:منم باورم نمیشه این تویی پسر..خیلی جذاب شدی
جیمین:ولی تو جذاب تری..حواست باشه پسرا نخورنت
ا.ت:تا تو کنارمی کی جرعت همچی کاری میکنه؟
جیمین:پس حواسم بهت باشه؟
جیمین تکیه داده بود به دیوار منم جلوش ایستاده بودم نزدیک تر شدم بهش..وای نمیتونم خودمو کنترل کنم
دستمو گذاشتم رو صورتش نزدیک گوشاش شدم
گفتم:دلت میاد حواست بهم نباشه؟
کمرمو گرفت به خودش چسبوند و گفت:ن دلمنمیاد
تپش قلبم رفت بالا انگار میخواست بزنه بیرون سرم رو اوردم عقب چشام افتاد به لبش با انگشتام نوازش کردم چقدر نرم بود لعنتی
زیر لبی گفتم:یعنی میشه این لبا یه روز مال من بشه؟
جیمین:مال تو چی میشه یه روزی مال من بشه؟
واییی جیمین فهمید چی گفتم یعنی اینقدر بلند گفتم؟نمیدونستم چی بگم انگار لال شده بودم
خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین جیمین از چونم گرفت سرمو اورد بالا لبش رو گذاشت رو لبم
اولش کپ کردم ولی بهترین حس بود باهاش همراه شدم دلمنمیخواست تموم بشه
/از زبان تهیونگ
رفتم تو اتاق تا حاضر شم تقریبا کارم تموم شده بود
اومدم بیرون داشتم میرفتم جا بچه ها که چشم به یه چیزی خورد خوب دقت کردم دیدم ا.ته با جیمین که در حال بوسیدن هم بودن
انگار دنیا رو سرم خراب شد قلبم داشت تند تند میزد دستمو گذاشتم رو قلبم اشک از گوشه چشام اومد زود پاکش کردم و از اون جا دور شدم
رفتم به یه درخت تکیه دادم و نشستم و همش به همون لحظه فکر میکردم اشکام دست خودم نبود هی میریختن ..منی که هیچوقت گریه نمیکردم خودم تعجب کرده بودم اما احساس میکردم درد دارم
اما من نباید اینقدر زود باخت بدم باید خودمو جمع جور کنم
پاشدم اشکامو پاک کردم لباس هامو یه دستی کشیدم و رفتم جا بچه ها
۱۲.۶k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.