ادامه رمان.........
ادامه رمان.........
(فروغ)
بیدار شدم
ازاتاق اومدم بیرون
ساناز داشت صبحونه میخورد
من:سلام...صبح بخیر
ساناز:علیک سلام...صبح شما هم بخیر بانو
نشستم و برا خودم لقمه گرفتم
ساناز:میگم بیا امروز بریم بگردیم هووم نظرت چیه؟؟؟
فروغ:مگه امروز تمرین نداری؟؟
ساناز:چرا خب...میرم...بعد تو برو پارک قوری منم بعدش میام باشه؟؟
من:باشه
ساناز:خب من برم اماده شم
من:برو
صبحونه رو خوردم و ظرفارو شستم
(عسل)
من:عههه شاهین میدونی چند وقته نرفتیم بیرون توروخدا
شاهین:اخه دختر مگه تو امروز تمرین نداری
من:میرم بعدش تو که رفتی پارک قوری منم میام
شاهین:نمیتونم کار دارم دختر بفهم
من:یعنی انقد بی ارزشم....باشه واقعا که
شاهین:خیلی خب لوس داداش میریم باشه!؟
جیغی زدمو لپشو گاز گرفتم
رفتم تو اتاقم با ساناز تماس گرفتم
من:سلام سانو جون
ساناز:سلام عسلی...چیشد؟؟
من:حلهههه
ساناز:اینورم حلهههه
من:بابا ایول با این نقشمون 11مخ کنار هم نشستیم الان باید نخبه ملی باشیماااا
ساناز:اوووووو عسل مگه خبر نداری مردم برا من تو سر میزنن میگردن
من:نه والا
ساناز:والا...باور نمیکنی؟؟
من:نه باور میکنم
بعد از کمی حرف زدن با ساناز
رفتم پایین
داد زدم:خدافظ داداش من برم تمرررریننننننن
(اشوان)
ماشین رو تو محوطه پارک کردم
پورشه شاهین نبود
باز این پسر لوس شد
وارد سالن شد
همه ایستادن
من:300شنا
مستانه:عه...نمیشه که اغا شما دارید هر روز بهش اضافه میکنید این بی انصافیه
من پوزخندی زدمو گفتم:400شنا سریععععع
همه بدون حرفی شروع کردن
ادامه دارد
(فروغ)
بیدار شدم
ازاتاق اومدم بیرون
ساناز داشت صبحونه میخورد
من:سلام...صبح بخیر
ساناز:علیک سلام...صبح شما هم بخیر بانو
نشستم و برا خودم لقمه گرفتم
ساناز:میگم بیا امروز بریم بگردیم هووم نظرت چیه؟؟؟
فروغ:مگه امروز تمرین نداری؟؟
ساناز:چرا خب...میرم...بعد تو برو پارک قوری منم بعدش میام باشه؟؟
من:باشه
ساناز:خب من برم اماده شم
من:برو
صبحونه رو خوردم و ظرفارو شستم
(عسل)
من:عههه شاهین میدونی چند وقته نرفتیم بیرون توروخدا
شاهین:اخه دختر مگه تو امروز تمرین نداری
من:میرم بعدش تو که رفتی پارک قوری منم میام
شاهین:نمیتونم کار دارم دختر بفهم
من:یعنی انقد بی ارزشم....باشه واقعا که
شاهین:خیلی خب لوس داداش میریم باشه!؟
جیغی زدمو لپشو گاز گرفتم
رفتم تو اتاقم با ساناز تماس گرفتم
من:سلام سانو جون
ساناز:سلام عسلی...چیشد؟؟
من:حلهههه
ساناز:اینورم حلهههه
من:بابا ایول با این نقشمون 11مخ کنار هم نشستیم الان باید نخبه ملی باشیماااا
ساناز:اوووووو عسل مگه خبر نداری مردم برا من تو سر میزنن میگردن
من:نه والا
ساناز:والا...باور نمیکنی؟؟
من:نه باور میکنم
بعد از کمی حرف زدن با ساناز
رفتم پایین
داد زدم:خدافظ داداش من برم تمرررریننننننن
(اشوان)
ماشین رو تو محوطه پارک کردم
پورشه شاهین نبود
باز این پسر لوس شد
وارد سالن شد
همه ایستادن
من:300شنا
مستانه:عه...نمیشه که اغا شما دارید هر روز بهش اضافه میکنید این بی انصافیه
من پوزخندی زدمو گفتم:400شنا سریععععع
همه بدون حرفی شروع کردن
ادامه دارد
۱۹.۰k
۲۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.