پارت ۲۵ : رفتم تو اشپزخونه و مشغول شدم و سفره رو چیدم .
پارت ۲۵ : رفتم تو اشپزخونه و مشغول شدم و سفره رو چیدم .
بعد چدن دقیقه اماده شد و جیمینو صدا زدم بیاد غذا .
بعد چند دقیقه اومد تو اشپزخونه و نشستیم و باهم غذا خوردیم .
وسط غذا لیوان اب برداشتم بخورم . احساس میکردم گلوم داره اذیت میکنه نمیزاره بخورم .
کوک نباید من و جیمین باهم تنها بزاره
اونم با این اوضاع حالم!!
یکدفعه صدای بچه اومد که اب پرید گلوم و به سرفه های شدید افتادم .
من بچه دارم راستی!!
صدای داد تهیونگ اومد که تعجب کرده نگاش کردم .
تهیونگ هم اینجا بود راستی!!!
با صدای گرفته گفتم : تهیونگ...تو اینجااا...من چرا یادمم رفتت وی : دیدم صدام نزدی گفتم بترسونمت نشد دیگه...
بچه و ازش گرفتم . تهیونگم نشست و باهم غذا رو در سکوت خوردیم .
¹years ago...
با صدای بسته شدن در یکم هوشیار شد مغزم .
اهنگی که تو گوشم همش تکرار میشد صداش قطع شد .
احساس کردم که یکی منو بلند کرده و داره با خودش میبره .
با بوی اشنایی چشمامو باز کردم و با صدای گرفته ای گفتم : نه نههه منو بزار رو زمینن .
خودمو انداختم رو زمین . جیمین بود
داشت یکحرفیو میزد و به صدای بلندش عادت نداشتم ولی درد رحمم اون صدارو کامل محو کرد
خواستم بلند شم برم تو اتاق ولی فشارم افتاد و رو زمین افتادم .
جیمین منو گرفت و تازه صدای خسته و ارومش واضح شد : وایسا نریلا تو نباید اینقدر سخت بگیری به خودت تازه سه روزه از بیمارستان مرخص شدی .
نگاش کردم و گفتم : کی اومدی خونه جیمین : چند دقیقس زیاد نیست ...بزار کمکت کنم .
بازومو گرفت و اروم بلندم کرد و برد تو اتاق .
به بچه نگا کردم که خواب بود . جیمین خواست درازم کنه که مخالفت کردم و گفتم : نه نه...جیمین خوبم..نمیخوام بخوابم .
بازوهامو گرفت و گفت : نریلا...بس کن...تازه زایمان کردی حداقل یک هفته استراحت کن
من : نه نمیخوام
جیمین : یکزره ؟
من : جیمین
جیمین : پس قبول کردی
من : نه
جیمین : نگفتی نه اسممو گفتی
من : اذیت نکن .
خندید و گفت : بخواب ببینم .
لبخندی زدم و دراز کشیدم .
به حرکاتش نگا کردم که گفت : باز که رو مبل خوابیدی که!!نگفتم رو مبل نخواب؟
من : جیمین ولم کن..خو خسته بودم خوابم برد
جیمین : که خوابت برد هوم؟؟
من : جیمیییننن
جیمین : بخوررر زمین .
ساکت نگاش کردم . چه خوب جوابمو داداا.
*now...
کوک : اینجوری بگیرش
من : هوم
کوک : زیاد نباید فشار بدی خب یکم بیا بالا تر
من : هوم
کوک : خب...ببین اگه پایین باشی هم من کمرم درد میگیره هم تو پاهات پس درست وایسا جوری که گفتم
من : الان خوبه؟
کوک : خوبه....حالا بگیرش
من : خب...
کوک : ببین یکم باید رو این پوزیشن تمرین کنی و اگر نه پاهات خیلی درد میگیره
من : چرا درد بگیره؟
کوک : شاید من خواستم تا صبح واسه این کار نگهت دارم...هوم؟
من : آو....اوکی خوبه؟
کوک : ارع فقط زیاد ف..
بعد چدن دقیقه اماده شد و جیمینو صدا زدم بیاد غذا .
بعد چند دقیقه اومد تو اشپزخونه و نشستیم و باهم غذا خوردیم .
وسط غذا لیوان اب برداشتم بخورم . احساس میکردم گلوم داره اذیت میکنه نمیزاره بخورم .
کوک نباید من و جیمین باهم تنها بزاره
اونم با این اوضاع حالم!!
یکدفعه صدای بچه اومد که اب پرید گلوم و به سرفه های شدید افتادم .
من بچه دارم راستی!!
صدای داد تهیونگ اومد که تعجب کرده نگاش کردم .
تهیونگ هم اینجا بود راستی!!!
با صدای گرفته گفتم : تهیونگ...تو اینجااا...من چرا یادمم رفتت وی : دیدم صدام نزدی گفتم بترسونمت نشد دیگه...
بچه و ازش گرفتم . تهیونگم نشست و باهم غذا رو در سکوت خوردیم .
¹years ago...
با صدای بسته شدن در یکم هوشیار شد مغزم .
اهنگی که تو گوشم همش تکرار میشد صداش قطع شد .
احساس کردم که یکی منو بلند کرده و داره با خودش میبره .
با بوی اشنایی چشمامو باز کردم و با صدای گرفته ای گفتم : نه نههه منو بزار رو زمینن .
خودمو انداختم رو زمین . جیمین بود
داشت یکحرفیو میزد و به صدای بلندش عادت نداشتم ولی درد رحمم اون صدارو کامل محو کرد
خواستم بلند شم برم تو اتاق ولی فشارم افتاد و رو زمین افتادم .
جیمین منو گرفت و تازه صدای خسته و ارومش واضح شد : وایسا نریلا تو نباید اینقدر سخت بگیری به خودت تازه سه روزه از بیمارستان مرخص شدی .
نگاش کردم و گفتم : کی اومدی خونه جیمین : چند دقیقس زیاد نیست ...بزار کمکت کنم .
بازومو گرفت و اروم بلندم کرد و برد تو اتاق .
به بچه نگا کردم که خواب بود . جیمین خواست درازم کنه که مخالفت کردم و گفتم : نه نه...جیمین خوبم..نمیخوام بخوابم .
بازوهامو گرفت و گفت : نریلا...بس کن...تازه زایمان کردی حداقل یک هفته استراحت کن
من : نه نمیخوام
جیمین : یکزره ؟
من : جیمین
جیمین : پس قبول کردی
من : نه
جیمین : نگفتی نه اسممو گفتی
من : اذیت نکن .
خندید و گفت : بخواب ببینم .
لبخندی زدم و دراز کشیدم .
به حرکاتش نگا کردم که گفت : باز که رو مبل خوابیدی که!!نگفتم رو مبل نخواب؟
من : جیمین ولم کن..خو خسته بودم خوابم برد
جیمین : که خوابت برد هوم؟؟
من : جیمیییننن
جیمین : بخوررر زمین .
ساکت نگاش کردم . چه خوب جوابمو داداا.
*now...
کوک : اینجوری بگیرش
من : هوم
کوک : زیاد نباید فشار بدی خب یکم بیا بالا تر
من : هوم
کوک : خب...ببین اگه پایین باشی هم من کمرم درد میگیره هم تو پاهات پس درست وایسا جوری که گفتم
من : الان خوبه؟
کوک : خوبه....حالا بگیرش
من : خب...
کوک : ببین یکم باید رو این پوزیشن تمرین کنی و اگر نه پاهات خیلی درد میگیره
من : چرا درد بگیره؟
کوک : شاید من خواستم تا صبح واسه این کار نگهت دارم...هوم؟
من : آو....اوکی خوبه؟
کوک : ارع فقط زیاد ف..
۳۸.۵k
۲۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.