رمان Black & White پارت 27
بعد رفتیم توی اون عمارت لعنتی که یونا به میز نگاه کرد گفت سانا من نمیخورم تو بخور من میرم اتاقم گفتم آخه از صبح هیچی نخوردی گفت نمیخوام بعد گفتم باشه پیشی که یهو دستم رو گذاشتم رو دهنم یونا داشت چپ چپ نگاهم میکرد یونا گفته بود پیش کسی پیشی نگم فقط تو جمع خودمون یونا سرش رو انداخت پایین رفت اتاقش که منم انگار چیزی نشده رفتم سر سفره نشستم که تهیونگ گفت چرا گفتی بهش پیشی هیچی نگفتم که تهیونگ گفت چرا گفتی بگو دیگه گفتم چون اون لقبش رو جیمین و جونگ کوک و من دادیم خوشم گفته به غیر از خودمان نگیم الان هم از دهنم پرید یهو که تهیونگ لبخند زد گفت واقعا هم اون پیشی هس بعد چرخید طرف شوگا گفت مگه نه آقای پیشی که شوگا با اخم گفت خفه شو تهیونگ چرخید طرف من چشمک زد من هم هیچی نفهمیدم به غذام ادامه دادم بعد سانا گفت ممنون و از سفره بلند شدم رفتم اتاقم که گفتم برم از تهیونگ بپرسم یعنی چی رفتم طرف اتاقش در رو زدم گفت بیا رفتم تو تهیونگ گفت خواهر پیشی هم اومده گفتم تهیونگ میشه پیشش نگی چون ناراحت میشه گفت باشه گفت کاری داشتی گفتم اره گفت بگو رفتم نزدیکش گفتم میتونم بشینم گفت اره نشستم رو تخت گفتم چرا تو سفره گفتی بع شوگا پیشی لبخند زد گفت چون لقب شوگا هم پیشی هس لبخند زدم گفتم اون کجاش پیشی هس اون چه میخنده چه بازی میکنه اون خودش خیلی مغرور هس تهیونگ لبخند زد گفت اون فقط تو پیش هیچ کس اونجور نیس مگر نه اون وقتی ما باهم هستیم اون عین همون شوگا نیس تو خودت یونا کجاش میخنده گفتم اون چون شمارو دوس نداره اونجور هس مگرنه اون یونا که اگه ببینی میگی اون یونا هس لبخند میزنه میگه پس دوتا پیشی به جون هم افتادن لبخند زدم گفتم اره بعد استراسم گذاشتم کنار گفتم تهیونگ یه سوال میشه بگی چرا تو منو بوسیدی کمی مکث کرد گفت چون ازت خوشم میاد خجالت کشیدم....
۴۳.۲k
۰۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.