وقتی که زندگیم عوض شد ۲۳
فردای اون روز فقط شبش ات:
داشتم برای شیفت شب میرفتم رستوران وقتی رسیدم اونجا دیدم سوهو با عجله اومد سمتم و گفت:
ات من باید مامانم رو ببرم بیمارستان تو میتونی یکم زودتر شیفتت رو شروع کنی ؟
ات وقتی این حرف رو شنید با استرس گفت:
آره سوهو تو برو من حواسم به اینجا هست
سوهو با عجله گفت:
دستت درد نکنه ات برات جبران میکنم
و بعد زود رفت
راوی: و بعد ات رفت تو رستوران و زود لباساش رو عوض کرد و کلاهش رو گذاشت سرش و کارتش رو زد به لباسش و با عجله رفت بیرون و یادش رفت ماسکش رو برداره
و وقتی رفت توی آشپزخونه
سفارش هارو گذاشتن تو چرخ دستی غذا و بهش دادن و گفتن که ببره اتاقvip هفت
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
داشتم برای شیفت شب میرفتم رستوران وقتی رسیدم اونجا دیدم سوهو با عجله اومد سمتم و گفت:
ات من باید مامانم رو ببرم بیمارستان تو میتونی یکم زودتر شیفتت رو شروع کنی ؟
ات وقتی این حرف رو شنید با استرس گفت:
آره سوهو تو برو من حواسم به اینجا هست
سوهو با عجله گفت:
دستت درد نکنه ات برات جبران میکنم
و بعد زود رفت
راوی: و بعد ات رفت تو رستوران و زود لباساش رو عوض کرد و کلاهش رو گذاشت سرش و کارتش رو زد به لباسش و با عجله رفت بیرون و یادش رفت ماسکش رو برداره
و وقتی رفت توی آشپزخونه
سفارش هارو گذاشتن تو چرخ دستی غذا و بهش دادن و گفتن که ببره اتاقvip هفت
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
۵.۸k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.