فیک سایه " پارت ۱۵ "
همونطور که نفس نفس میزد گفت : برای چی انقدر سریع راه میری ؟
هارا : ببخشید مستر جئون ، باید منتظرت میموندم ؟
جونگکوک : معلومه که باید منتظرم میموندی .
با تعجب به چشمهاش خیره شدم .
اون چشمهای معصوم و کودَکانهش .. همیشه باعث میشدن تو سخت ترین شرایط آروم بگیرم .
دستش رو نوازشوار روی موهام کشید ..
جونگکوک :بیا با دوست پسر جذابت چندتا عکس بگیر ، مطمئنم وقتی عکس هارو پست کنی بچه های دانشگاه از حسودی دق میکنن .
+کی گفته تو دوست پسرمی ؟
-من میگم ..
دستش رو دور کمرم حلقه کرد و بدنش کاملا به بدنم چَسبید .
جونگکوک : میدونی .. ما خیلی چیزهارو باهم تجربه کردیم .. پس نیاز نیست که ازهم خجالت بکشیم . پس خیلی رُک و بی پرده حرفهام رو میزنم ..الان هردومون خیلی خوب میدونیم که حس هامون متقابله و هم من تورو دوست دارم ، هم تو من رو دوست داری ! پس دلیل دوری کردنات رو نمیفهمم .
دستم رو به سینهش کوبیدم اما یک میلی متر هم ازم فاصله نگرفت .
هارا : خیلی از خود راضی ای ، من دوستت ندارم..
جونگکوک : از آدمای دروغگو خوشم نمیاد .
با گذاشتن بوسه ی چندثانیه ای کنار لبم ، دستهاش رو از دور کمرم کنار کشید .
-به هرحال .. دلم میخواست یه بوسه طولانی تر و بهتر داشته باشیم . اما همین بوسه ی کوتاه ام زیاد بد نبود .
با ناباوری نگاهش کردم . اصلا باورم نمیشد که این جونگکوک باشه .
خواست ازم رد بشه که دستش رو گرفتم .
+جونگکوک ..
جونگکوک : چیه ؟
یقه ی لباسش رو توی دستهام گرفتم و با شدت به سمت خودم کشیدم .
بعد از کوبیده شدن لبهاش روی لبهام ، مشغول گذاشتن بوسه های کوچیک اما عمیق شدم
---
---
* جونگکوک *
نگاهی به هارا که توی بغلش به خواب رفته بود انداخت و لبخند زد .
وقتی هارا ازش خواست که بزاره توی بغلش بخوابه ، اولش کمی مقاومت کرد .
در اصل وقتی با جونگکوک لج میکنه خیلی کیوت میشه ، پس جونگکوک دلش میخواست هر لحظه عصبیش کنه تا شاهد غر زدن هاش باشه .
جونگکوک دستش رو روی لبهای صورتی رنگ هارا کشید و جسم کوچیک هارا رو روی تخت گذاشت .
بعد از گذاشتن بوسه ی کوتاه و سطحی روی لبهاش از اتاق خارج شد .
ساعت 1 صبح بود و به دلیل اینکه همه خواب بودن ، هتل کاملا ساکت بود .
پدرش گفته بود ساعت ۷ صبح راه میافتن و به سئول برمیگردن .. اما باید کمی باهاش حرف میزد .
بالاخره به اتاق پدرش رسید . پشت در ایستاد و خواست در بزنه .. اما به نظر میاومد که سوهو داره با کسی حرف میزنه و این باعث شد که جونگکوک کنجکاو بشه و فالگوش بایسته . با خودش گفت اصلا برای چی پدرش این وقت صبح بیداره ؟
گوشش رو به در چَسبوند و مشغول گوش کردن مکالمهش با فردی که پشت تلفن بود شد .
سوهو : ببین هان ، فقط یکبار توضیح میدم پس خوب گوش هاتو باز کن .. نزدیکای ساعت ۴ صبح به این هتل فاکی میای و جین و تهیون رو با خودت میبری باشه ؟
جونگکوک با چشمهای گرد زیر لبی زمزمه کرد : برای چی میخواد جین و تهیون رو از خودش دور کنه ؟
سوهو : این پسره سوکجین از تمام کارهامون خبر داره . این چندوقت بهش باج دادم که دهنش رو بسته نگه دارم اما دیگه نمیتونم تحملش کنم .
کمی مکث کرد و ادامه داد : نه با هارا کاری نداشته باش .. دختر بدی نیست راستش .. دلم براش نمیسوزه اما چون با جونگکوک صمیمیه نمیخوام بهش آسیب بزنم . فقط مراقبش باش که دست از پا خطا نکنه .
جونگکوک با چهره ای آشفته به سمت اتاق جین دویید .
در و باز کرد و با لحن خیلی آروم زمزمه کرد : بیدار شو .. هی .. باید بیدار شی ..
سیلی محکمی به جین زد که جین از خواب پرید .
جین : چته پسره ی..
جونگکوک دستش رو روی دهن جین گذاشت و گفت : دنبالم بیا !
جین با قیافه ای پوکر روبروی جونگکوک ایستاد .
جونگکوک : دستم رو از روی دهنت برمیدارم .. اما باید آروم باشی !
جین سرش رو بالا پایین کرد .
جونگکوک دستش رو برداشت و به جین گفت : مطمئن باش پدرم توی اتاق تو و مادرت میکروفون کار گذاشته . پس مجبور شدم بدون سر و صدا بیدارت کنم .
جین دستی به موهاش کشید و گفت : درمورد چی حرف میزنی ؟
جونگکوک : پدرم میخواد امشب شمارو گروگان بگیره .
جین پوزخند زد و گفت : حالت خوش نیست .
جونگکوک : بهم اعتماد نداری ؟
جین : چرا باید به برادر ناتنی ای که فقط دنبال یه فرصته که من و بُکُشه ، اعتماد داشته باشم ؟
جونگکوک : بهت حق میدم .. شنیدم این چند وقت پدرم بهت باج میداده که راز هاش رو فاش نکنی
جین : تو .. از کجا میدونی ؟
جونگکوک : حالا فکر میکنم باید بهم اعتماد کنی . همینطوری که من بیدارت کردم ، برو و خیلی بی سر و صدا مادرت رو بیدار کن .. توی باغ منتظرتم .
بعد از تکمیل کردن حرفش ، جین رو با کلی سوال تنها گذاشت .
به خاطر استرسی که بهش هجوم اورده بود کل بدنش میلرزید و فکر از دست دادن هارا ، باعث شده بود خیلی نگران آینده باشه
هارا : ببخشید مستر جئون ، باید منتظرت میموندم ؟
جونگکوک : معلومه که باید منتظرم میموندی .
با تعجب به چشمهاش خیره شدم .
اون چشمهای معصوم و کودَکانهش .. همیشه باعث میشدن تو سخت ترین شرایط آروم بگیرم .
دستش رو نوازشوار روی موهام کشید ..
جونگکوک :بیا با دوست پسر جذابت چندتا عکس بگیر ، مطمئنم وقتی عکس هارو پست کنی بچه های دانشگاه از حسودی دق میکنن .
+کی گفته تو دوست پسرمی ؟
-من میگم ..
دستش رو دور کمرم حلقه کرد و بدنش کاملا به بدنم چَسبید .
جونگکوک : میدونی .. ما خیلی چیزهارو باهم تجربه کردیم .. پس نیاز نیست که ازهم خجالت بکشیم . پس خیلی رُک و بی پرده حرفهام رو میزنم ..الان هردومون خیلی خوب میدونیم که حس هامون متقابله و هم من تورو دوست دارم ، هم تو من رو دوست داری ! پس دلیل دوری کردنات رو نمیفهمم .
دستم رو به سینهش کوبیدم اما یک میلی متر هم ازم فاصله نگرفت .
هارا : خیلی از خود راضی ای ، من دوستت ندارم..
جونگکوک : از آدمای دروغگو خوشم نمیاد .
با گذاشتن بوسه ی چندثانیه ای کنار لبم ، دستهاش رو از دور کمرم کنار کشید .
-به هرحال .. دلم میخواست یه بوسه طولانی تر و بهتر داشته باشیم . اما همین بوسه ی کوتاه ام زیاد بد نبود .
با ناباوری نگاهش کردم . اصلا باورم نمیشد که این جونگکوک باشه .
خواست ازم رد بشه که دستش رو گرفتم .
+جونگکوک ..
جونگکوک : چیه ؟
یقه ی لباسش رو توی دستهام گرفتم و با شدت به سمت خودم کشیدم .
بعد از کوبیده شدن لبهاش روی لبهام ، مشغول گذاشتن بوسه های کوچیک اما عمیق شدم
---
---
* جونگکوک *
نگاهی به هارا که توی بغلش به خواب رفته بود انداخت و لبخند زد .
وقتی هارا ازش خواست که بزاره توی بغلش بخوابه ، اولش کمی مقاومت کرد .
در اصل وقتی با جونگکوک لج میکنه خیلی کیوت میشه ، پس جونگکوک دلش میخواست هر لحظه عصبیش کنه تا شاهد غر زدن هاش باشه .
جونگکوک دستش رو روی لبهای صورتی رنگ هارا کشید و جسم کوچیک هارا رو روی تخت گذاشت .
بعد از گذاشتن بوسه ی کوتاه و سطحی روی لبهاش از اتاق خارج شد .
ساعت 1 صبح بود و به دلیل اینکه همه خواب بودن ، هتل کاملا ساکت بود .
پدرش گفته بود ساعت ۷ صبح راه میافتن و به سئول برمیگردن .. اما باید کمی باهاش حرف میزد .
بالاخره به اتاق پدرش رسید . پشت در ایستاد و خواست در بزنه .. اما به نظر میاومد که سوهو داره با کسی حرف میزنه و این باعث شد که جونگکوک کنجکاو بشه و فالگوش بایسته . با خودش گفت اصلا برای چی پدرش این وقت صبح بیداره ؟
گوشش رو به در چَسبوند و مشغول گوش کردن مکالمهش با فردی که پشت تلفن بود شد .
سوهو : ببین هان ، فقط یکبار توضیح میدم پس خوب گوش هاتو باز کن .. نزدیکای ساعت ۴ صبح به این هتل فاکی میای و جین و تهیون رو با خودت میبری باشه ؟
جونگکوک با چشمهای گرد زیر لبی زمزمه کرد : برای چی میخواد جین و تهیون رو از خودش دور کنه ؟
سوهو : این پسره سوکجین از تمام کارهامون خبر داره . این چندوقت بهش باج دادم که دهنش رو بسته نگه دارم اما دیگه نمیتونم تحملش کنم .
کمی مکث کرد و ادامه داد : نه با هارا کاری نداشته باش .. دختر بدی نیست راستش .. دلم براش نمیسوزه اما چون با جونگکوک صمیمیه نمیخوام بهش آسیب بزنم . فقط مراقبش باش که دست از پا خطا نکنه .
جونگکوک با چهره ای آشفته به سمت اتاق جین دویید .
در و باز کرد و با لحن خیلی آروم زمزمه کرد : بیدار شو .. هی .. باید بیدار شی ..
سیلی محکمی به جین زد که جین از خواب پرید .
جین : چته پسره ی..
جونگکوک دستش رو روی دهن جین گذاشت و گفت : دنبالم بیا !
جین با قیافه ای پوکر روبروی جونگکوک ایستاد .
جونگکوک : دستم رو از روی دهنت برمیدارم .. اما باید آروم باشی !
جین سرش رو بالا پایین کرد .
جونگکوک دستش رو برداشت و به جین گفت : مطمئن باش پدرم توی اتاق تو و مادرت میکروفون کار گذاشته . پس مجبور شدم بدون سر و صدا بیدارت کنم .
جین دستی به موهاش کشید و گفت : درمورد چی حرف میزنی ؟
جونگکوک : پدرم میخواد امشب شمارو گروگان بگیره .
جین پوزخند زد و گفت : حالت خوش نیست .
جونگکوک : بهم اعتماد نداری ؟
جین : چرا باید به برادر ناتنی ای که فقط دنبال یه فرصته که من و بُکُشه ، اعتماد داشته باشم ؟
جونگکوک : بهت حق میدم .. شنیدم این چند وقت پدرم بهت باج میداده که راز هاش رو فاش نکنی
جین : تو .. از کجا میدونی ؟
جونگکوک : حالا فکر میکنم باید بهم اعتماد کنی . همینطوری که من بیدارت کردم ، برو و خیلی بی سر و صدا مادرت رو بیدار کن .. توی باغ منتظرتم .
بعد از تکمیل کردن حرفش ، جین رو با کلی سوال تنها گذاشت .
به خاطر استرسی که بهش هجوم اورده بود کل بدنش میلرزید و فکر از دست دادن هارا ، باعث شده بود خیلی نگران آینده باشه
۹۰.۰k
۲۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.