بر اساس حقیقت خودم مصاحبه کردم ازشون😅
وقتی اولین بار دیدمش عاشقش شدم سنی نداشتم 14 یا 15 سالم بود دختر همسايه بود
همیشه بالا خونه میخوابیدم تا بتونم ببینمش، نگاهش میکردم تا خوابم ببرم☺️
پسر همسایهامون بودم همیشه احساس میکردم داره نگاهم میکنه🥴
یه روزی رفته بودم مغازه داییش اونم سریع دوید اومد داخل مغازه کنار داییش ایستاد وقتی داییش رفت چیزهایی که میخواستم رو بیاره یه لبخند بزرگ روی صورتش بود🙂 و بهم چشمک زد😉 اون موقع نفهمیدم چشمک برای چی بود فکر میکردم خل و چل😅
هر وقت از مدرسه مرخص میشدم رفتم رو به رو خونشون مینشستم که بیاد بیرون ببینمش😅
خودش جرات نمیکرد بیاد جلو برای همین برادر زادهاش رو میفرستاد جلو خودش هم غیبش میزد، برادر زادهاش هم که میدید عموش نیست میزد زیر گریه منم از ناچار آرومش میکرد بعد خودش از ناکجا آباد پیداش میشد که مثلا برادرزادهاش رو گم کرده😑
همینطوری روزها میگذشت و من هنوز جرات نداشتم باهاش صحبت کنم اما بهش نشون میدادم😅 دوستش دارم فکر میکنم خودش هم متوجه شده بود😁
آره منم بعد از مدتی عاشقش شدم❤️
دیگه دبیرستانی بودم، دبیرستان تو شهر بود منم دختر بودم قبلا هم مثل الان نبود بشه به ماشینیها بشه اعتماد کرد اما هر وقت میرفتم کنار جاده اونم اونجا بود خیالم راحت میشد☺️
این موقع دیگه کل روستا میفهمیدند ما دوتا همدیگه رو دوست داریم🤭
یه روزی دفترم رو باز کردم دیدم یه برگه داخلش و یه شعر روش نوشته بود(در نمازم خم ابروی تو به یادم آمد در حالتی رفت که محراب به فریاد در آمد) پایینش هم گفته بود قصد ازدواج دارم منم پشت برگه نوشتم اگه قصد فضولی داری اشتباه گرفتی😌
وقتی برگه رو بهم برگردوند دیدم نوشته اگه قصد فضولی داری اشتباه گرفتی خیلی خوشحال شدم چون گفته بود اگه منم خب قصدم ازدواج بود نه فضولی😁
مشکل از اونجا شروع شد پسر عمهام هم عاشقم شده بود☹️
یه روزی کنار خونه اون یکی عمهام ایستاده بود که اون رد میشه دختر عمههام میگند این نامزد من🤦
اونم عصبانی میشه میره پیش شوهر خواهرم میگه میخوام یکی رو بزنم شوهر خواهرم میگی کی رو میخوای بزنی؟ میخوام فلانی رو بزنم
شوهر خواهرم هرطوری بود آرومش میکنه بعدشم به خواهرم میگه، خواهرم هم به من میگه🥺
پسر عمهام خونهاش بندرلنگه بود برای همین خونه ما میخوابید مثل هر شب خیلی خوراکی خریده بود من خیلی دوست داشتم مخصوصا پفک اما رفتم تو اتاق در هم بستم😤
پسرم عمهام گفت این چیش شد؟🤔
منم تو از تو اتاق داد زدم گفتم فکر کردی فلانی بیکس و کاره بری بزنیش😡
ادامه دارد.......
اگه سوالی یا صحبتی دارید میتونید بدون شناخته شدن از طريق لینک بالا بپرسید❤️
https://harfeto.timefriend.net/16698907650835
همیشه بالا خونه میخوابیدم تا بتونم ببینمش، نگاهش میکردم تا خوابم ببرم☺️
پسر همسایهامون بودم همیشه احساس میکردم داره نگاهم میکنه🥴
یه روزی رفته بودم مغازه داییش اونم سریع دوید اومد داخل مغازه کنار داییش ایستاد وقتی داییش رفت چیزهایی که میخواستم رو بیاره یه لبخند بزرگ روی صورتش بود🙂 و بهم چشمک زد😉 اون موقع نفهمیدم چشمک برای چی بود فکر میکردم خل و چل😅
هر وقت از مدرسه مرخص میشدم رفتم رو به رو خونشون مینشستم که بیاد بیرون ببینمش😅
خودش جرات نمیکرد بیاد جلو برای همین برادر زادهاش رو میفرستاد جلو خودش هم غیبش میزد، برادر زادهاش هم که میدید عموش نیست میزد زیر گریه منم از ناچار آرومش میکرد بعد خودش از ناکجا آباد پیداش میشد که مثلا برادرزادهاش رو گم کرده😑
همینطوری روزها میگذشت و من هنوز جرات نداشتم باهاش صحبت کنم اما بهش نشون میدادم😅 دوستش دارم فکر میکنم خودش هم متوجه شده بود😁
آره منم بعد از مدتی عاشقش شدم❤️
دیگه دبیرستانی بودم، دبیرستان تو شهر بود منم دختر بودم قبلا هم مثل الان نبود بشه به ماشینیها بشه اعتماد کرد اما هر وقت میرفتم کنار جاده اونم اونجا بود خیالم راحت میشد☺️
این موقع دیگه کل روستا میفهمیدند ما دوتا همدیگه رو دوست داریم🤭
یه روزی دفترم رو باز کردم دیدم یه برگه داخلش و یه شعر روش نوشته بود(در نمازم خم ابروی تو به یادم آمد در حالتی رفت که محراب به فریاد در آمد) پایینش هم گفته بود قصد ازدواج دارم منم پشت برگه نوشتم اگه قصد فضولی داری اشتباه گرفتی😌
وقتی برگه رو بهم برگردوند دیدم نوشته اگه قصد فضولی داری اشتباه گرفتی خیلی خوشحال شدم چون گفته بود اگه منم خب قصدم ازدواج بود نه فضولی😁
مشکل از اونجا شروع شد پسر عمهام هم عاشقم شده بود☹️
یه روزی کنار خونه اون یکی عمهام ایستاده بود که اون رد میشه دختر عمههام میگند این نامزد من🤦
اونم عصبانی میشه میره پیش شوهر خواهرم میگه میخوام یکی رو بزنم شوهر خواهرم میگی کی رو میخوای بزنی؟ میخوام فلانی رو بزنم
شوهر خواهرم هرطوری بود آرومش میکنه بعدشم به خواهرم میگه، خواهرم هم به من میگه🥺
پسر عمهام خونهاش بندرلنگه بود برای همین خونه ما میخوابید مثل هر شب خیلی خوراکی خریده بود من خیلی دوست داشتم مخصوصا پفک اما رفتم تو اتاق در هم بستم😤
پسرم عمهام گفت این چیش شد؟🤔
منم تو از تو اتاق داد زدم گفتم فکر کردی فلانی بیکس و کاره بری بزنیش😡
ادامه دارد.......
اگه سوالی یا صحبتی دارید میتونید بدون شناخته شدن از طريق لینک بالا بپرسید❤️
https://harfeto.timefriend.net/16698907650835
۲۹.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.